انگشت هاش خیلی اروم و با ملایمت مابین موهای پسری که با سرش روی پاهاش ، روی مبل دراز کشیده بود میچرخیدن و چشم هاش با دقت و شیفتگی روی تک تک اجزای صورتش بالا و پایین میشدن... تماشا کردن چانیول براش گاهی مثل تماشا کردن ماه میشد...انگار اعتیاد اور بود و وقتی شروعش میکرد دیگه چرخوندن نگاهش ناممکن بود...
چانیول با دقت و وسواس داشت کتاب داستانی رو که بکهیون براش گرفته بود میخوند و کلماتی رو که نمیتونست روخونی کنه بلندتر میگفت تا بکهیون کمکش کنه و درحین اینکار انقدر کیوت و بامزه شده بود که بکهیون حس میکرد خودداری از اینکه بخواد ببوستش تقریبا محاله...
-این...این چیه؟
چانیول کتاب رو بالا اورد تا کلمه ای که با انگشتش مشخص کرده بود رو نشونش بده و بکهیون بعد جواب دادن بهش ناخواسته خم شد و موهاش رو بوسید اما انقدر اروم اینکار رو کرد که چانیول اصلا متوجه نشد.
-میشه دفعه بعد کتاب های ادم بزرگا رو بخونیم؟
چانیول بعد از چند دقیقه با لبهای اویزون گفت و بکهیون از حرفش خنده ای کرد.
-اوه...پس خودت رو با این رفتار ادم بزرگ هم فرض میکنی...
چانیول اخم کمرنگی کرد و بعد با چشم های درشتش بهش خیره شد.
-بچه ها که دوست پسر ندارن... دارن؟
دهن بکهیون از این حرف تقریبا چند لحظه نیمه باز موند.
-لعنت بهت کیم جونگده...
زیر لب گفت و بعد هوفی کشید.
-من برام فرقی نمیکنه چه مدل داستانی بخونی فقط اینکه داستان های بچه ها کلمات اسونتری دارن... فعلا همینا برات بهتره... یه کم که راه افتادی چیزای دیگه ای رو امتحان میکنیم... باشه ؟
چانیول مکثی کرد و بعد یه لبخند گنده در جوابش زد.
-باشه...هرچی مستر بگه...
بکهیون دوباره اروم انگشت هاش رو بین موهای چانیول چرخوند و بعد لبخند گنده ای زد.
-بیا بریم جوراب ها رو چک کنیم!
حلقه دست های چانیول که حالا رفته بود دور کمرش سریع باز شد. لبخندی زد و از روی مبل بلند شد و بعد از گرفتن مچ دست چانیول اون رو دنبال خودش به سمت درخت کاج کنار هال کشید.
جلوی درختشون و ردیف جوراب ها که رسیدن بکهیون به وضوح برق زدن چشم های چانیول از دیدن پر بودن جوراب ها رو دید و دوباره از کار خودش خوشحال شد.
چانیول هیجان زده جورابی رو که خودش وصل کرده بود باز کرد و دستش رو توش برد و وقتی با یه گوشی موبایل دستش بیرون اومد با چشم های شوکه به سمت بکهیون چرخید.
-وااااوووو از هموناس که مَستر داره...
بکهیون خنده ای کرد و اروم سر تکون داد.
YOU ARE READING
One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]
Fantasyبکهیون از حیوون ها متنفره و اوج تنفرش هم نسبت به سگ هاست...و تنها علتی که داره به اجبار توی یه پت شاپ کار میکنه بی پولیه...اما یه روز شیومین که یکی از عزیزترین دوستهاشه ازش درخواست میکنه یه مدت از یه هاسکی که تو عملیات اتش نشانی اسیب دیده مراقبت کنه...