اگرچه که باورش برای خودش هم سخت بود اما الان روی مبل نشسته بود و اجازه داده بود چانیول سرش رو روی پاش بذاره و بینیش رو به شکمش بچسبونه!
اینجوری نبود که خود بکهیون همچین چیزی رو خواسته بود یا خیلی راحت باهاش کنار اومده بود اون در واقع ناچار شده بود...
درد پای یودا مسلما قرار نبود با چلوندن بکهیون تو اغوشش خوب بشه و بکهیون مجبور شده بود برای اینکه وادارش کنه قرص بخوره بهش رشوه بده...و در نتیجه حالا روی مبل بودن و بکهیون به حدی معذب بود که حس میکرد روحش داره عذاب میکشه در حالی که اون پسر قد بلند لعنتی طوری ارامش داشت که انگار بهشت رو بهش تقدیم کردن...
بکهیون گردنش رو کج کرد و با دقت به زخم پای یودا که به خاطر شلوارکش کامل تو دید بود خیره شد...شاید بهتر بود به یه دکتر نشونش میدادن...اما بعید میدونست کشوندن یودا به مطب دکتر کار اسونی باشه...
-هی یو...یعنی چانیول...
معذب روی چانیول خم شد و زمزمه کرد و باعث شد چشم های پسری که با سرش روی پاهای بکهیون انگار خوابش برده بود باز بشه.
-بله مَستر؟
-بکهیون!
بک تصحیح کرد و بعد هوفی کشید.
-درد پات چطوره؟ قرصه تاثیری داشت؟
پرسید و منتظر موند و با دیدن حالت چهره چانیول فهمید که اون قرص هیچ کمکی بهش نکرده و تمام اون رشوه دادن و عذاب روحی ای که بعدش کشیده بی فایده بوده...
-نه...اون چیز سفید بی فایده و بد مزه بود!
بکهیون لبخند کمرنگی زد و یه کم شونه چانیول رو فشار داد.
-شاید باید یه چیز مفیدتر بگیریم...نظرت چیه بریم پیش یکی که متخصص این چیزاس تا بتونه یه نگاهی به زخمت بندازه؟
یودا چند لحظه ساکت موند و مشغول کشیدن انگشتش روی بلیز بکهیون در ناحیه شکمش شد و باعث شد بکهیون خودش رو جمع کنه. نمیفهمید این پسر لعنتی چرا دست از سر شکم بیچاره اش برنمیداره! انگار شکم بکهیون یه اسباب بازی ای بود که چه وقتی سگ بود و چه حالا که انسان شده بود ازش بازی باهاش خسته نمیشد...
-وقتی مَستر هم بلده زخمم رو ببنده چه احتیاجی به یه نفر دیگه هست؟
یودا پرسید و سرش روبالا اورد و با اون چشم های درشتی که بکهیون مطمئن بود توانایی قورت دادن یه نفر رو دارن بهش خیره شد. بکهیون اب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید و همینطور که انگشت هاش پنهانی با کنار بلیزش بازی بازی میکردن به حرف اومد.
-خب...یکی که واردتر باشه و کمکت کنه دردت کمتر بشه! من اصلا سر رشته ای تو این چیزها ندارم و میترسم قضیه جدی بشه...
-من درد ندارم!
یودا به سرعت گفت و بکهیون در جوابش اخم کرد ، چون مطمئن بود اون پسر احمق که بی شباهت به یه بچه سرخوش و لجباز نبود داره فقط دروغ میگه.
YOU ARE READING
One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]
Fantasyبکهیون از حیوون ها متنفره و اوج تنفرش هم نسبت به سگ هاست...و تنها علتی که داره به اجبار توی یه پت شاپ کار میکنه بی پولیه...اما یه روز شیومین که یکی از عزیزترین دوستهاشه ازش درخواست میکنه یه مدت از یه هاسکی که تو عملیات اتش نشانی اسیب دیده مراقبت کنه...