د.ا.ن.زین
ساعت 12 شبه و هنوز نیومده ...
خاون اصلا نمیبینه منو اصلا فکر نمیکنه که من اینجا مثل احمقا نشستم منتظرش...
حتی یه زنگ نمیزنه بگه دیر میام...
آره خب به من ربطی نداره...بغض میکنم مثل هر شب...
زینِ احمق انقدر ضعیف نباش تو نباید گریه کنی بخاطر کسی که یه ذره هم بهت فکر نمیکه....سرمو بالا میگیرمو تند تند پلک میزنم تا نذارم این اشکای لعنتی دوباره صورتمو خیس کنن...
میزی که چیدمو جمع میکنم...غذایی که خودمم حتی بهش لب نزدمو میذارم یخچال...
بلند میشم که برم اتاقم...
که گوشیم زنگ میخوره...
صدامو صاف میکنم...تا بدبختیم تو صدام مشخص نشه...زی:هی بلوندی؟
نایل: چطوری زی زی....یه زنگ نزنی به من هاااا...
تولد جنیم که نیومدی احمق بیشعور کلی از دستت ناراحته..تولدد!! ...
واای خدای من چقدر احمقم من...انقدر که فکرم مشغول بوده کلا جنی رو فراموش کرده بودم...خاک بر سرت زین_نایل من معذرت میخوام رفیق...فکر کنم تاریخو کلا فراموش کردم...فردا میام پیشتون از دلش درمیارم
نایل:بله دیگه رفتی ماه عسلو این حرفااا معلومههه یادت میره...منم بودم یادم میرفت..
نایل با یه لحن شیطونی میگه و آخرش بلند میخنده...برای اولین بار با خندش خندم نمیگیره...فقط باعث میشه قفسه سینم تیر بکشه...
ساکت میشم که نایل میگهنایل: هی زین...من منظوری نداشتم..یع..یعنی حواسم نبود...ببخشید زین....
نایلِ خنگشروع میکنه به سرزنش خودش که به حرف میام...
_نایل نایل....اشکالی نداره ... ببین من واقعا حالم خوب نیس امشب ...فردا میبینمت
میخواستم قطع کنم که شروع میکنه حرف زدن...
نایل: زین من تا یه رب دیگه پیشتم بریم بیرون....نه نیار که فایده نداره
بعدشم بدون اینکه منتظر جواب من باشه قطع میکنه...
آه میکشم...موبایلو میچرخونم تو دستم و میرم بالا تا حاضر بشم...
واقعا حوصله ندارم...
حوصله هیچی حتی خودم...
نایلم که وقتی لج کنه دیگه نمیشه باهاش حدف زد.....ولی از طرفیم بد نمیشه...از اونجایی که فردا یکشنبس میتونم تا خرخره بخورم و حداقل تا چند ساعتی این زندگی فاکی که دارمو فراموش میکنم....
بعدشم یه بارم اون نگران بشه که من کجام یه بارم اون منتظر من بمونه...
یه صدایی از درون بهم میگه...
"نه که خیلی براش مهمه؟!!
تو بمیریم براش مهم نیست احمق"سرمو تکون میدم تا این افکارو از ذهنم بیرون کنم...لباسامو با یه تیشرت مشکی و یه کتان مشکی عوض میکنم...
YOU ARE READING
Crazy in Love [Z.M,L.S]
Fanfiction_ نشستم کنار پنجره، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.. + بعدش رفتی دنبالش؟ _ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده.. + بعدش چی؟ رفتی دنبالش؟ _ نه رفتم همه عکس هاش رو جمع کردم... + سوزوندی؟ _ نه، گذاشتم تو انبار.. + چرا نسوزوندی؟ _ دیوونه شد...