26

2.6K 337 174
                                    

Unedited

با استرس بیش از حدی مشغول جویدن ناخون هاش شده بود...
یقین داشت که بدترین و اشتباهی ترین کار زندگی شو انجام داده...

ولی مگه چاره‌ای هم داشت؟

با صدای منشی دست از جویدن، در واقع کندن ناخون‌هاش کشید و نگاهشو به اون داد

منشی: میتونید برید داخل...

بی حواس سری تکون داد و با مکث کوتاهی از جاش بلند شد و با قدم های بی جونی به سمت اتاق اون موجود نفرت انگیز رفت...لرز خفیفی تو بدنش پیچیده بود و در واقع هیچ ایده‌ای نداشت که بخاطر سرمای هوا بود یا اون اضطراب و عذاب وجدانی که گریبان گیرش شده بود...

جلوی در وایساد ...
نفس عمیقی کشید و بعد از چند ضربه کوتاه به در ....وارد اتاق شد

+چرا انقدر زود اومدی؟!

دستاشو تو جیب پالتوش فرو برد و بدون توجه به سوال مسخرش...به میزش نزدیک شد و به حرف اومد

_ من کاری که ازم خواستی رو انجام دادم...حالا نوبت توعه که به قولت عمل کنی

یه تای ابروشو بالا انداخت و سیگاری از پاکت روی میزش برداشت و گوشه لبش گذاشت... همون طور که با چشمایی که هیچ حسی توش نبود به دختر بی دفاع و ترسیده رو به روش خیره شده بود با فندک نقره‌ای رنگش سیگارش رو روشن کرد...
پوزخندی زدو گفت...

+ ازت خوشم میاد ویک...دختر سر سختی هستی!

ویکتوریا اخم کوچیکی کرد و سری تکون داد....
دوست نداشت باهاش کل کل کنه فقط میخواست هر چه زودتر از اون جهنم فاکی بره بیرون ....
البته بعد از این که اون چیزایی که میخواست رو میگرفت...

کلافه از نگاه خیره اون مرد که با خیالی مشغول سیگار کشیدنش بود دستاشو با ضربه نچندان آرومی روی میز فرود اورد

ویک: من تمام روزو وقت ندارم لعنتییی...اون چکای لعنتی رو بهم برگردون !!

تک خنده ای کرد

+ اوه پس بچه گربه ما شیر شده...آره؟

با حرص دندوناشو رو هم فشار داد...
ولی قبل از اینکه بخواد چیزی بگه پاکتی هول داده شد سمتش...

+ بیا...اینم چکات..."فعلا" باهم بی حساب شدیم...

پاکتو از روی میز چنگ زد و داخلشو نگاه کرد

ویک: لعنتیی اینا که فقط سه تاس

آخرین پوک رو به سیگارش زد و اونو تو جاسیگاری کریستالش خاموش کرد

+ انتظار داشتی چندتا باشه؟!

ویکتوریا که دیگه واقعا عصبی شده بود با صدای نچندان آرومی گفت

ویک: اینا باید پنج تا باشه...این قرارمون نبود ...تو گفتی همش رو بهم پس میدی!...من بهت گفته بودم که این آخرین کاریه که برات میکنممم...تو حتی..

Crazy in Love [Z.M,L.S]Where stories live. Discover now