د.ا.ن.زین
تو ماشین هیچ کس حرف نمیزد...خودمو جمع کرده بودم رو صندلی و به بیرون نگاه میکردم...اون یه ذره مستی که داشتم...از سرم پریده بود...سرگیجه خفیفی داشتم...درد کمرم به نسبت کمتر شده بود...ولی مچ دستم هنوز تیر میکشید...و باعث میشد تو دلم لیامو فحش بدم....ولی بازم دلم نمیاد...اون هنوزم عشق بداخلاق منه....تو افکارم غرق شدم که صداش به گوشم میرسه
لی:خودتووو نزن به موش مردگیی....نمیتونی تا چند روز جنده بازیو بذاری کنارووو دررست زندگی کنییی تا من تو اون مناظره فاکی بهونه دست کسی ندم....هااااا...نمیتووووونی؟؟؟
با صدای کنترل شدهای شروع کرد...آخرشو با عربده تموم کردد....با صداش به خودم میلرزم...
چرا انقدر عوضیه...چراااا...چرا من عاشق یه عوضییی شدم...چراااا...
شاید من ضعیف باشم جلوش...شاید بخاطرش مجبور باشم همیشه به خودم بلرزم....ولی دلیل نمیشه احساس ضعفمو اونم متوجه بشه...._صفات خودتووو به من نسبت ندههه....من با دوستام هر موقعو هر ساعتی باشه میرم بیرون...به توام هیچ ربطی نداااره....هر کاریمم دلم بخواااد میکنم و بازم به تو هیچ ربطی نداررره لیام پین...
رسیدیم خونه ....محکم میزنه رو ترمزو پیاده میشه...میاد سمت من ...مچ دستم که حالا قرمز شده رو دوباره میگیره و ...از ماشین بیرون میکشم....در ماشینو محکم میبنده...منو با خودش میکشه...
_ولم کن وحشی آمازونی...با توامممم
همون طور که با یه دستش دنبال کلید تو جیب کتش میگرده تا درو باز کنه...و مچ بدبخت منم با تمام زورش فشار میده میگه...
لی: من اون زبونِ درازتووو بالاخره کوتاه میکنم....تا یاد بگیری با من چطور حرف بزنییی
درو باز میکنه پرتم میکنه تو خونه نزدیک بود بخورم زمین که خودمو نگه میدارم....کتشو درمیاره میندازه رو مبل...میاد سمتم که میرم عقب ...از شانس بدم پام گیر میکنه به پایه مبلو میوفتم زمین...
_ آییی..
درد تو کمرم دوباره میپیچه ...
همون طور که وایساده کمی خم میشه شروع میکنه حرف زدنلی: زین من صبرم حدی داررره...حد خودتووو بدون....برا من بلبل زبونی نکن که زبونتو بددد میچینممم...من همیشه انقدر ملایم نیستم
انگشتشو جلوم تکون میده و تهدید وار باهام حرف میزنه....
هه ملایم؟؟....این ملایمه پس وحشیش چجوریه....کیوت احمق...
چیییی؟؟؟...زین!!! ...کیوتِ احمق؟؟؟...خفه شو زین فقط خفه شووو
همون طور که با خودم درگیرم صدای دادش منو از افکار مسخرم بیرون میکشهلی: چرا لال شددددی؟؟؟....بیرون که مثل چی داشتی حرف میزدی....خفه شدیییی؟؟؟....فهمیدی چی گفتممم یا نهههه؟؟؟
چشمامو محکم رو هم فشار میدم...و تند تند سرمو به معنی فهمیدن تکون میدم...چشماش خیلی ترسناک شده...من این چشما رو دوست ندارم...
YOU ARE READING
Crazy in Love [Z.M,L.S]
Fanfiction_ نشستم کنار پنجره، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.. + بعدش رفتی دنبالش؟ _ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده.. + بعدش چی؟ رفتی دنبالش؟ _ نه رفتم همه عکس هاش رو جمع کردم... + سوزوندی؟ _ نه، گذاشتم تو انبار.. + چرا نسوزوندی؟ _ دیوونه شد...