Unedited_ از سر راهم برو کنارر لویی...
از عصبانیت قرمز شده بود و میدونستم واقعا داره خودشو کنترل میکنه تا مشتشو زیر چشمم فرود نیاره..
لو: گمشو برو ازین جا...راحتش بذاررر...تو چجوری اینجا رو پیداا کردی؟؟
چند ثانیه نگاهش میکنم میخوام از کنارش رد بشم برم داخل که دوباره جلومو میگیره و هولم میده عقب...
لو: کررری؟؟..نشنیدی چی گفتم؟؟...میگم دست از سرش بردار...
_ برو کنار لو...
دستمو میگیره و تقریبا منو برمیگردونه سمت ماشینم...
من نمیفهمم چرا واقعا اطرافیان من نمیخوان متوجه بشن که صبر منمم حدی دارررره...
دستشو از خودم جدا میکنمو پرتش میکنم عقب...
_ تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن لو...اون کسیم که باید از این جا بره تویی نه من...حالا هم از سر راهم برو کنار تومو
لو: اون حالش خوب نیست لیام...
_به دررررک...اون دیگه بیش از حد داره لوس بازی درمیاااره...
انگار که با این حرفم عصبی ترش کرده باشم .... محکم زد تخت سینم و هولم داد عقب...
لو: لوس بازی؟؟؟....تو به قلب شکسته دیگران میگی لوس بازززی؟؟...تو اصلااا میدونی قلب چیه؟....احساس چیهه؟؟....
کلافه دستی به صورتم میشم و نفسمو با حرص میدم بیرون...
_ خیل خب لو....میدونم...خب شاید کمی زیاده روی کرده باشم...
لو: زیاده رووووی!!!!
دوباره میخواد شروع کنه که دستمو به نشانه سکوت میارم بالا...
_باشه لو...باشه...هر چی تو بگی...حالا هم اگه اجازه بدی میخوام برم داخل...
لو: میخوای بری داخل چی کاررر؟؟...
لی: لویی تو خودت میدونی گند قبلیو به زحمت تونستیم جمع کنیم...پس اون الان نبایدد اینجا باشه...
میخوام برم که دوباره بازومو میگیره و نگهم میداره...
لو: بهم قول بده که بهش آسیب نمیزنی...
اون الان خیلی مسته...سری تکون میدم و بازومو از دستش خارج میکنمو میرم داخل...
شایدم حق با اون باشه ...شاید واقعا تند رفتم...ولی مطمئنا تا موقعی که لجبازیای زین با من ادامه داشته باشه همینه...
بعدشم اون باید بدونه بخاطر اون عکسایی که با هری ازش پخش شد الان تو چشمیم و با هر حرکتی از جانب ما ، رسانهها یه برداشتی برای خودشون میکنن...یعنی انقدر سخته تو مهمونیه به این مهمی فقط کنار من بمونه و جایی نره؟!...
حالا بگذریم از این که اون واقعا امشب یه جورایی میدرخشید...نمیدونم چرا... ولی من دوست داشتم که فقط کنار من باشه نه که بره با اون مارک عوضی برقصه...
YOU ARE READING
Crazy in Love [Z.M,L.S]
Fanfiction_ نشستم کنار پنجره، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.. + بعدش رفتی دنبالش؟ _ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده.. + بعدش چی؟ رفتی دنبالش؟ _ نه رفتم همه عکس هاش رو جمع کردم... + سوزوندی؟ _ نه، گذاشتم تو انبار.. + چرا نسوزوندی؟ _ دیوونه شد...