د.ا.ن.لیام
_ لویی تا 3 روز دیگه کارا باید تکمیل بشه طرحا باید کامل شده باشن..من نمیخوام بازنده باشم تو اون جلسه
همون طور که لیوان تو دستشو میچرخونه
لو:لیام گفتم که تا فردا آخر وقت همه کارا رو درست میکنم تو خیالت تخت...
نفس صدا داری میکشمو سرمو تکون میدم...
لو:میخوای حرف بزنی؟
نگاش میکنم....
_راجع به؟
لو:خودت ...زندگیت...زین؟؟
با چهره برافروخته نگاش میکنم
_نه نمیخوام حرررف بزم
لویی بازم با همون لحن اعصاب خورد کنش ادامه میده
لو:هی پینو...من زیر دستت نیستم اینجوری به من میپری...رفیقتم...الانم بسه انقدر اینجا موندی...بلندشو برو خونت...زین تنهاس...حداقل سعی کن آدم بودنو تجربه کنی...
چشمامو رو هم فشار میدم تا بتونم خودمو کنترل کنم...
_میشه بگی تو طرف کی هستی!!!...زندگیمو داره نابود میکنه...هر جا میرم مجبورم اون احمقِ مو مشکیو همراه خودم ببرم...و جلو همه نشون بدم چقدرر عاشقشم مثلا...زندگیم شده فیلم...همه چی تقصیر اونه...اگه قبول نمیکرد الان این طورری نمیشدددد
کم کم صدام داشت اوج میگرف ...
لویی لیوانشو میذاره رو میز بغلیشو رو به روم وایمیسه و با صدای نسبتا بلندی که تو آهنگ گم میشد گفتلو: فاااک یو پینو...اونقدررر که زین تو این مسئله مقصره....توام مقصری...اون قدر که تو داری اذیت میشی...اون دو برابر تو داره اذیت میشه...با این اخلاق گندی که تو داری هیچ کس یه ثانیه هم نمیتونه تحملت کنه...چه برسه بخواد باهات زندگی کنه....
لویی داره همین جوری حرف میزنه که توجهم به دوتا پسری که اون طرف وایسادن جلب میشه...
دوتاشون تو بغل هم دارن از خنده غش میکنن...
دندونامو روی هم محکم فشار میدم انگار داره از گوشام دود بلند میشه
لویی همچنان داره به دفاع کردن از اون و نصیحتای به اصطلاح برادرانش ادامه میده.....لو:حالا هم گم میشی میری خونت...چون زین تن...
دستمو برای اینکه دهنشو ببنده میارم بالا...یقشو میگیرمو میچرخونمش...
کنار گوشش میگم..._خوب نگاه کن تومو...اون پسره رو میبینی تو بغل اون بلونده...اون مثلا شوهره منه...که الآن خونه باید تنها باشه...و تو اینجا داری خودتو تیکه تیکه میکنی که من برم پیشش...و وظایف شوهری رو به من یاداوری میکنی...میبینی؟!...اون امشب میره زیر یکی دیگه...اوه...اون حتما هر شب زیر یکیه...که مطمئنا نه تو نه منی که مثلااا شوهرشم خبر نداره....
ولی من آبرو داررم... میفهمییی آبرووووو....
نشونش میدمممممجمله آخرمو دادد زدم...یقه لویی ول کردم...و با سرعت سمت اون دوتا رفتم...محکم دستشو کشیدم....
سرشو اورد بالا و با چشمای متعجبش زل زده بود به من...د.ا.ن.زین
_ل..لی..لیاام...مم
تنها چیزی که تونستم بگم همین بود ...چشماش قرمز شده بود...و معلوم بود که چقدر عصبیه...مچ دستم داشت میشکست از فشار دستش....
_آی..آی ولممم کن شکستتت...
سعی میکردم درست حرف بزنم نفهمه چقدر خوردم...چون واقعا ترسناک شده بوددد
بدون اینکه حرف بزنه یا حتی فشارو از مچم برداره منو دنبال خودش میکشید...نایل بیچاره بلند صدام میزد...ولی نمیتونست خودشو از بین جمعیت اون وسط نجات بده بیاد دنبالم....لیام انقدر محکم دستمو میکشید که دو سه بار نزدیک بود با سر بخورم زمین...از کلاب میریم بیرون...یقمو میگیره منو محکم میکوبونه به ماشینش....کمرم تیر میکشه...مچ دستمو هنوز ول نکرده...دستم بی حس شده و به کبودی میزنه...ناله م بلند میشه که صدای فریادش به گوشم میرسهلی:احمق عوضی اینجا چه گهی میخورررری هاااا...میخوای آبرووی منو ببری....هااااا...چراااا لال شدی با اون پسره عوضی تر از خودت که خوب دااشتی حال میکردی....آشغال هرزه...اینو تو گوشت فرو کن تا وقتی که اسم من روتههه حق نداررری دست از پاااا خطا کنیییی فهمیدددی یا نههههههه؟؟؟
تو چشماش نگاه میکردمو بی صدا اشک میریختم...چی گفت؟!...به من گفت هرزه...اون به من گف هرزه....خدایا دیگه طاقت ندارم....هق هقم بلند شده بود دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم....از درد کمرو دستم نمیتونستم حرف بزنم...
منو یه بار دیگه میکوبونه به ماشینو ولم میکنه.....خم میشم....زانوهام سست شده....مرگو دارم جلو چشمام میبینم...دستمو میذارم رو بدنه ماشین تا خودمو نگه دارم....لیام جلوتر از من وایساده پشتش به منه...دستاشو کرده تو موهاش و نفس عمیق میکشه...همون طور که پشتش به منه به حرف میام....
_ تو یه عوضی که جز خودت کسی رو نمیبینی...من با دوستم اومده بودم اینجا....به توام هیچ ربطی نداره که چی کار میکنم....مگه تو به من میگی شبایی که نمیای خونه کدوم گوری میری....معلوم نیست خودت زیر کی میخوابی شبا...بعد میا...
میخوام حرفمو تموم کنم که با سرعت میاد سمتم....دستش میره بالا....دستامو میذارم رو صورتم تا از ضربه ای میخوام بخورم کمی در امان باشم....لو:معلوووم هست داری چه غلطی میکنییی لیاااام
لوییو میبینم که میاد جلوم وایمیسه و لیامو هول میده عقب...درد کمرمو مچ دستم زیاده...ولی درد قلبم خیلی بیشتر از این حرفااس...
لی: بیا برو لو تو خودتو قاطی نکن....لعنتی مگه نمیبینی چی کار کرده....من فقط اگه سوتی بدم دست روزنامه ها مجلات بیچاره میشممم میفهمیییی...نه نمیفهمی...نه تو نه اون احمققق
جمله آخرشو عربده زد...و من باز به خودم لرزیدم....حالم بهم میخوره از این همه ضعفی که کنار لیام دارم...
دوباره میاد جلو...لوییو کنار میزنه...سعی میکنم خودمو عقب بکشم که بازم مچ دستمو میگیره...در ماشینو باز میکنه...پرتم میکنه تو ماشین....خودشم میاد میشینه....لویی هنوز تو شوکه ....
همون لحظه نایل رو میبینم که آشفته از کلاب میزنه بیرون...تا میام صداش کنم...لیام پاشو میذاره رو گازو حرکت میکنه....😈😬
امیدوارم که خوشتون بیاد عشقای من❤لیام عصبی😒
میشه از اونایی که سین میکنن...خواهش کنم لایک کنن...مرسی اه😶
منتظر لایکا و نظراتتون هستم😘😘😘😘😘😘
YOU ARE READING
Crazy in Love [Z.M,L.S]
Fanfiction_ نشستم کنار پنجره، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.. + بعدش رفتی دنبالش؟ _ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده.. + بعدش چی؟ رفتی دنبالش؟ _ نه رفتم همه عکس هاش رو جمع کردم... + سوزوندی؟ _ نه، گذاشتم تو انبار.. + چرا نسوزوندی؟ _ دیوونه شد...