سلام عزیزای دل❤بچه ها لطفا کسایی که میدونید فنفیک زیام میخوننو تگ کنید تا ویو ها بالا بره✌🏻❤
مرسی از اونایی که حمایت میکنن❤💛
__________________
Unedited
نزدیک به چهار ساعته فقط به کاغذ سفید رو به روم خیره شدم و با مداد تو دستم رو میز ضرب گرفتم...
افکارم به هم ریخته و هیچ ایدهای ندارم...نه برای طرح زدن...و نه برای امشب...
هنوزم که هنوزه حرفایی که دیشب زدو نتونستم هضم کنم...یعنی در واقع هنوز نتونستم باورشون کنم...
آخه لعنتی هر کی جای من بود شک میکرد...
آخه کدوم آدم عاقلی عاشق من میشه؟!!...خنده دار نیست؟؟؟...
وقتی دیشب اون حرفا رو زد، بخاطر ابراز علاقهش تعجب نکردم ...
فقط داشتم به این فکر میکردم اون برای خلاص شدن از دست من حاضره به هر چیزی چنگ بزنه...
وقتی فهمیدم انقدر از با من بودن نفرت داره تصمیم گرفتم فعلا باهاش کاری نداشته باشم و رفتم...من یه جورایی مطمئن بودم فرداش تمام حرفای دیشبشو تکذیب میکنه ولی وقتی با جسارت تو روم وایسادو اون حرفا رو زد... کمی فکرمو بهم ریخت...مطمئنم این یه احساس زود گذره که دیر یا زود ازش پشیمون میشه...
آخه کدوم عشق؟؟؟؟!!...خنده داره واقعا...و حالا بماند که دیشب مجبور شدم به زور بخوابم اونم رو مبل در حالی که پین کوچولو اون پایین التماسم میکرد که لمسش کنم....
الان میتونم بگم که به اندازهی گذشته ازش بدم نمیاد...خب به خودم که دیگه نمیتونم دروغ بگم!!...واقعا نمیشه منکر زیبایی و جذابیتش بشم که تازه به چشمم اومده...و اینم خوب میدونم که هر کسیم که به چشمم بیاد مطمئنا سالم از زیر دستم بیرون نمیره...و چه بهتر که زین تقریبا غریبه نیست...
آخه کی با شوهرش غریبس!!!
با صدای در از فکر بیرون میام و مدادمو رها میکنم رو میز...
_ بفرمایید
در باز میشه و لویی با قیافه نه چندان سر حال وارد اتاق میشه و به سمت میزش میره...
لو: سلام...
نگاهی بهش میندازم ...با تعجب میپرسم سابقه نداره لویی اینجوری بدون انرژی وارد اتاقم بشم...
_ خوبی لو؟؟
کتشو در میاره و میندازش رو پشتی صندلیش ...
لبخند کجی میزنه
لو: خوبم...زین خوبه؟؟...اذیتش که نکردی ؟؟...
به پشتی صندلیم تکیه میدم و بی توجه به اینکه حال من قدر فاکم براش ارزش نداره میگم...
_ نترس خوبه...از منو توام سالم تره
کلافه میگه...
لو: تا خودم باهاش حرف نزنم باورم نمیشه...
YOU ARE READING
Crazy in Love [Z.M,L.S]
Fanfiction_ نشستم کنار پنجره، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.. + بعدش رفتی دنبالش؟ _ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده.. + بعدش چی؟ رفتی دنبالش؟ _ نه رفتم همه عکس هاش رو جمع کردم... + سوزوندی؟ _ نه، گذاشتم تو انبار.. + چرا نسوزوندی؟ _ دیوونه شد...