11

2.2K 345 58
                                    

لطفا ووت و کامنت رو فراااموش نکنیدو اگه داستانو دوست دارین حتما به دوستاتون معرررفی کنید❤✌🏻

عاشقتونمممم❤❤

____________

وسایلی که دستمه رو میذارم تو اتاق بمونه تا برم درو باز کنم...
با قدم های آرومی میرم سمت در و بازش میکنم...که

نفسم تو سینه حبس میشه

+اوه...ببین کی اینجاس!!!!!

واقعااااا فقط همینو کم داشتمم...

دیگه کم کم کلکسیون خوشبختیام داره تکمیل میشه....

سعی میکنم خودمو عادی جلوه بدم...

_چی کار داری این وقت روز اومدی اینجا؟؟؟

+نمیخوای دعوتم کنی بیام تو؟؟

_نه...لطفا ازین جا برو مایک...لیام الآن خونه نیست...

با تعجب ساختگی میگه...

مایک: مگه من فقط برای دیدن لیام باید بیام اینجا؟؟؟

جدا حوصله یه دعوای دیگه ندارم....
میخوام درو ببندم که نمیذاره و به زور وارد خونه میشه...

خودشو میندازه رو مبلای راحتی خونه...

مایک: واقعا این طرز درسته مهمان نوازی نیست زین

_مایک خواهش میکنم بیا برو...اگه لی.....

مایک:تو از کی تا حالا انقدرر از لیام میترسی؟؟؟

با حرص میگمم

_من نمیترسمم....
فقط نمیخوام ناراحت بشه...

دستشو میذاره روی پاشو بلند میشه...در حالی که میاد سمتم و دستشو میندازه دور کمرم میگه...

مابک: ناراحتی اون در حد فاااکم برام ارزش نداره....
واو تو خیلی خوشگلی زین؟

دستشو با ضرب از روی کمر دردناکم کنار میزنم...

_برووو بیرون مایک...

دستاشو به نشونه تسلیم میاره بالا...

مایک:خیل خب...چرا قاطی میکنی...من اومدم لیامو ببینم...

کلافه میگم...

_مسخره بازی درنیار...تو میدونی اون الان شرکته...

دستشو میذاره زیر چونش و با لحن متفکر مسخرش میگه...

مایک: خب فکر کنم بتونی بهش زنگ بزنی بیاد...مگه نه؟؟
چون کارم واجبه...خیلی واجب...

چی؟؟؟...بهش زنگ بزنم؟؟...خدایا این عذاب از کجا اومد دیگه...
من باید زودتر ازین جا برم....
این دفعه منو ببینه دیگه مطمئنا نمیتونم فرار کنم...
ولی این مرتیکه رو چی کار کنم...
همین جوریش پررو هست...و اگه بفهمه با لیام مشکل دارم دست از سرم بر نمیداره....

Crazy in Love [Z.M,L.S]Where stories live. Discover now