12

2.2K 341 57
                                    


لو:تو یه عوضی لیااام پین

دقیقا این بار هزارمه که داره این جمله رو تکرار میکنه...

لی: بسه دیگه لویی...تو این سه روزه هر چی از دهنت در میاد داری بهم میگی

لو: چون تو یه عوضی بیخیالی...
اصلا حواست هست که آخر هفته باید بری LA ???

لی: آره هست....

لو: اینم میدونی که باید با زین بری؟؟

با بیخیالی میگم...

لی: آره میدونم...

با حرص میگه....

لو: اگه نیاد چیییی؟؟؟؟

کلافه دستی تو موهام میکشم و دوباره خودمو سرگرم کشیدن طرحم میکنم...

لی: پرسیدن نداره...به زور میبرمش...

با ناباوری میگه....

لو:خدای من لیام تو با 30 سال سن هنوز بلد نیستی چطور با بقیه رفتار کنیییی ....توعه عوضی حتی بلد نیستی معذرت خواهی کنی....

دیگه زیاد تحمل کردم ....دیگه اینا زیادیه...
با عصبانیت مداد طراحی تو دستمو پرت میکنم رو میز...

لی:آره من هیچییی بلد نیستم لوییی...بهت گفته بودم که عوضیممم...یادت رفتههه؟؟...
من یه عوضی حرومزادم لویی دقیقا همون طور که خودت گفتییی...
حالا هم اگه توهینات به من تموم شد...زودتر برو بیرون تا به کارم برسم....

با لحن ملایمی میگه...

لو: تو چرا یه کاری میکنی دیگران حس کنن مقصرن؟...
یعنی الان باید بگم ببخشید؟؟....

جوابشو نمیدم و سعی میکنم ادامه طرحمو بزنم....

لو: خیل خب لیااام...من واقعاا متاسفم بخاطر حرفام...

همون طور که سرم پایینه با لحن سردم میگم..

لی: متاسف نباش....

نمیخوام این بحث مزخرفو ادامه بدم...

لی: برو بیرون لو...

لباشو رو هم فشار میده و با حرص از جاش بلند میشه...همون طور که کیفشو از کنارش برمیداره میگه...

لو: فاااک یوو پینو ...برو هر کاری که دوس داری انجام بده...فقط یادت باشه زین یه هفتس که نیست...و بعدا خودت باید جوااب یاسرو بدی....

با لحن تمسخر آمیزی میگم....

لی: من پرستار بچه نیستممم بخوام مواظب باشم اووف نشه تا باباش دعوااام نکنه...

بیشتر حرص میخوره و میگه...

لو:تو اصلا نگران نیستی کجا رفته!؟؟

سرمو میارم بالا و همون طور که به پشتی صندلیم تکیه میدم با لحن متفکری میگم....

لی: کی این شتو انداخت تو سر زین که از خونه بزنه بیرون لووویی؟؟

Crazy in Love [Z.M,L.S]Where stories live. Discover now