part 2

2K 456 47
                                    

اول صبح های خونه ی مشترکشون واقعا برای بکهیون اعصاب خرد کن بودن. اول از همه اِسنو، سگ کوچولوی چان، بیدار میشد و خودش رو توی در اتاق چان میکوبید تا توجه جلب کنه. بعدش هم صدای رادیو ی خش خشیِ چان بلند میشد تا اخبار صبحگاهی رو به اطلاع چان و اِسنو برسونه.

بکهیون از اخبار متنفر بود و بی شک برای چند لحظه تصمیم میگرفت از خونه فرار کنه!
اما بعد از فاجعه ای که اول صبح رخ میداد، چانیول، حدودهای ساعت نُه صبح با نرم ترین حالتی که میتونست به صدای بمش بده صداش میزد تا از خواب بیدار شه و درس بخونه.

و این خیلی پنهانی روز بکهیون رو میساخت! نه بخاطر اینکه واقعا درس داشت و باید نمره ی قبولی رو می اورد...فقط به خاطر این که تنها نبود و علت تنها نبودنش هم اون پسر خنده روی پشت در اتاقش بود‌.

بکهیون تمام ظهر رو توی اتاقش میگذروند.
اما عصر ها برای بکهیون لذت بخش ترین موقع روز بودن چون کنار چان قهوه مینوشید و حتی گاهی‌ اوقات از چان میخواست کتاب انتخاب کنه و براش میخوند‌. بعضی وقت ها دلش میخواست سر چانیول رو بزاره رو پاهاش و براش کتاب بخونه ولی با این میل قوی مبارزه میکرد! بیشتر شب رو تو اتاقش تنهایی میگذروند و میذاشت چانیول فکر کنه که واقعا داره درس میخونه و براش خوراکی بیاره.‌‌..

و اسنو...
اون بر خلاف صبح ها ک ‌مثل یه هاسکی توی خونه یورتمه‌ میرفت، شب ها‌ ترجیح میداد خودش رو برای چان لوس کنه و ناز بشه. البته که بکهیون حس میکرد شاید به خاطر اینکه چانیول انقدر دست روی بدن اِسنو دست کشیده، اون موجود کپل و سفید، کم مو شده!!

اینکه بعد از مدت ها تنهایی زندگی کردن یکی رو کنار خودش داشت واقعا خوشحالش میکرد. بکهیون میدونست چانیول هم خوشحاله و تا حالا بار ها ابراز کرده بود.
فقط یه مشکل وجود داشت!
بکهیون دوست داشت بیشتر چانیول رو بشناسه، اما چانیول یه انگار نوار زرد که روش نوشته شده بود 'خطر' رو دور خودش پیچیده بود و اصلا درباره ی خودش و چیزهای مربوط به خودش صحبت نمیکرد.

اون همین چند هفته پیش روی یکی از چیزایی که به خاطرشون به خودش افتخار‌ میکرد، خط کشیده بود( صداقتش!) و هضم اینکه باید روی گزینه ی "مهارت در برقراری ارتباط با افراد جدید و نسبتا جدید" رو هم خط قرمز میکشید غیر ممکن بود!


میتونست یه گزینه ی "برقراری ارتباط با افراد جذاب. برای مثال:  پارک چانیول" رو به ضعف های شخصیتیش اضافه کنه و کمتر درد بکشه! و البته که درست شنیدین...پارک چانیول یکی از  جذاب ترین آدم هایی بود که بکهیون توی زندگیش دیده بود...صداش گرم و بم بود و بکهیون رو یاد هات چاکلت داغ مورد علاقش مینداخت. قدش بلند بود و گوش های بامزش این میل رو توی بک به وجود میاوردن که یک روز بالاخره ببوستشون، موهای قهوه ای فرفریش همیشه با وجود تلاش های زیاد چانیول برای مرتب کردنشون، خیلی بچگونه توی صورتش ریخته بودن ، رفتار آرومی داشت، به فکر بود و وقتایی که مثلا  بکهیون داشت توی اتاقش درس میخوند رادیو رو روشن نمیکرد و... همه ی این ها اون رو وادار کرده بودن قبول کنه که اون پسر قدبلند واقعا کاریزماتیکه.

Lying For A New Life [Completed]Where stories live. Discover now