part 20

1.4K 382 40
                                    

_حداقلش اینه که خانم وانگ کمتر از شوهرش سوال میپرسه! اگر خودش خونه بود حتی تا وزن هارین رو هم ازمون میپرسید!
چانیول جواب غر زدن کوتاه بکهیون رو با خنده داد.
_بک خودت هم میدونی وقتی میخواستی اتاقم رو اجاره سوال های آقای وانگ واقعا ضروری بودن!
 اون دو به خونه ی خانواده ی وانگ رفته بودن و هارین رو پیش‌ اون ها گذاشته بودن.
_اما باز هم نتونست با سوال هاش مچم رو بگیره. فقط باعث شد حس بدم بیشتر بشه. هر دفعه که در جواب سوالش یک‌ دروغ میگفتم از خودم بیشتر بدم میومد.

چانیول سرش رو روی شونه ی بکهیون رها کرد و گفت:
_وقتی که به من دروغ میگفتی چی هیون؟
_راستش رو بگم؟...اولش...حس ترحم داشتم...اینکه بهت دروغ میگم و تو متوجه نمیشی...اما زمان که گذشت...دیگه دروغ گفتن بهت برام مثل خط خطی کردن روحم بود. وقتی بعد از یک روز تماما دروغین توی تخت خوابم دراز میکشیدم و سعی میکردم بخوابم...تمام حرف هامون توی ذهنم پشت سر هم چیده میشدن و خوابیدن رو برام غیر ممکن میکردن. واقعا خوشحالم که اون روزها گذشتن...
 چانیول در جواب جمله های بلندش چیزی نگفت...شاید روی شونه اش به خواب رفته بود؟
_ اما این شب ها...واقعا بی نظیرن. وقتی تو و دخترم رو توی آغوشم گرفتم به خواب میرم، فکر میکنم که چجوری به اینجا رسیدم؟ چجوری شد که اصلا همه‌ چیز اینجوری پیش‌ رفت؟

موهای مرتب چانیول که کنار صورتش بودن رو بوسید
_ اگر عمل موفقیت آمیز بشه و تو به زندگی عادی برگردی، حس من رو تجربه میکنی...
_اگر نشد چی؟ اگر تمام امیدت رو از دست بدی چی؟ من واقعا به این عمل ایمان ندارم...
_قرار شد که دیگه مخالفت نکنی!
_مخالف نیستم...فقط. از یه طرف عاشق اینم که فقط با لمس دستات، شنیدن صدات و حرفات عاشقت شدم و از یه طرف دیگه نمیتونم برای دیدن صورتی که با لمس کردنش متوجه شدم شبیه فرشته هاست صبر کنم. من حتی میتونم از عمل جراحی سرباز بزنم و صورتت رو مثل فرشته های روی سقف کلیسایی که تو ذهنم حک شده تصور کنم و تا ابد فقط به لمس دستات و شنیدن آوای صدات ادامه بدم. ولی میخوام این کارو برای تو هم انجام بدم. تو ارزشت خیلی بیشتر از ایناست که با منی که بدون کمک نمیتونم حتی از روی پل عبور کنم زندگی کنی. حالا که این امید توی دلمون جوونه زده، حالا که میخوای براش آماده بشی...اگر دوباره از اتاق عمل بدون چشم هام بیرون بیام چی؟

_یول عزیزم ما صحبت درباره ی این موضوع رو تموم کردیم. قرار شد که تو این عمل رو انجام بدی چون این شانس بهت داده شده. این عمل فقط برای برگشت خودت به دنیای عادیه، نه برای امید یا ناامیدی من!
چانیول بیشتر روی بکهیون خم شد تا گرمای گردنش رو بیشتر حس کنه.
_ما درباره ی فقط یه قسمت کوچیک از زندگیم صحبت کردیم. من الان دارم درباره ی تو، قسمت عمده ی زندگیم صحبت میکنم. توی هر شرایطی که باشم‌، چه بتونم تو رو ببینم و چه نبینمت، برام یک فرشته ای. اما دیگه نمیخوام برات یک مشکل بزرگ باشم‌. میخوام بتونم به طور کامل کنارت باشم و وقتی کنار هم نشستیم باهات درباره ی فیلم مورد علاقت صحبت کنم و برات کتاب بخونم...

Lying For A New Life [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora