part 11

1.3K 405 68
                                    

_یعنی میخوای باور کنم که تو جانگ بکهیون، که یه پسر با بیست سال سن هستی هنوز فیلم دِد پول رو ندیدی؟
_هی خودت گفتی باورم میکنی! و آره راست میگم! از فیلم های ماروِل فقط آیرِن مَن رو دیدم و اونم برام جذاب نبود!

عجیب بود که بحث از بند مورد علاقه شون به فیلم و ماروِل کشیده شده بود!

_من یه فلش کامل برای فیلم های ماروِل توی خونه دارم. حتما باید نگاهشون کنی. مطمئنم که نظرت تغییر میکنه!
چانیول گفت ولی جواب بکهیون رو نشنید و به جاش با سکوت غیر عادی اون‌ پسر رو‌ به رو شد...قصد داشت حرفش رو تکرار کنه که یکهو داد کنترل نشده ی پسر به گوشش رسید.

_وونپیل اینجاست!!!!!

بکهیون که حالا به یه فن بوی نوجوون تبدیل شده بود طوری از سر میز بلند شد که میز رو کاملا کج کرد و چانیول خدا رو شکر کرد که قهوه هاشون رو خورده بودن و یه تراژدی قهوه ای رخ نداد.

نیاز نداشت ذهنش رو خسته کنه و به این فکر کنه که وونپیل چه کسیه...
اون هم وقتی بکهیون همین چند لحظه پیش به عنوان عضو مورد علاقه اش توی بندی که میپرستید ازش نام برده بود! سعی کرد به صدای قدم های تند بکهیون و صدای بلندش که سعی داشت توجه آرتیست بیچاره رو جلب کنه، گوش کنه و موفق هم بود.

_باورم نمیشه دارم هوایی که وونپیل توش نفس میکشه رو وارد بینی ام میکنم. این قطعا یه خوابه!! بالاخره تونست خودش رو کنترل کنه و سر میز نشست.
با چشم هایی که ازشون قلب میباریدن به صورت خنده روی وونپیل نگاه کرد. میخواست تمام جزئیاتی که توی ویدیو های اجرای زنده اش هم توی صورت اون پسر نمیدید رو به خاطر بسپاره.

گوشیش رو از توی جیبش دراورد و به وونپیل که ماژیک به دست منتظر بود داد.
_دارم برای چه کسی امضا میکنم؟
_بکهیون.
پسر روی بَک کاور گوشی بکهیون امضا کرد و متن پایینش رو به طور هوشمندانه ای خودش انتخاب کرد.

"برای بکهیون، دفعه ی دیگه هم توی کافه منتظرتم"

بکهیون وقتی گوشیش رو پس گرفت و با چشم هایی اشکی از ذوق بهش زل زد. البته که بازم به کافه میومد!!!!
_بکهیون چرا تنها اومدی کافه؟ نکنه قرار داری و به جاش اومدی سر میز من؟
محض رضای گاو مقدس چرا هیچکس دست از قرار گذاشتن اون بر نمیداشت؟
نکنه چون قرار نمیذاره یخ های قطبی دارن ذوب میشن و همه به فکر اینن که مشکل رو با سر قرار فرستادن اون حل کنن؟!

اخم هاش رو از هم فاصله داد و خواست جواب بده که هیچ قراری نداره که تازه به سوال اول وونپیل توجه کرد!!
اون تنها به کافه نیومده بود!
به سمت راست برگشت و چانیول رو دید که سرش رو روی میز گذاشته. چجوری تونسته بود اون رو فراموش کنه؟

_الان برمیگردم!
گفت و از سر میز بلند شد‌.

سعی کرد درباره ی اینکه چرا بیست دقیقه است تنهاش گذاشته چیزی نگه و فقط از خوشحالیش بگه و اینجوری حواس چانیول رو پرت کنه.

Lying For A New Life [Completed]Where stories live. Discover now