part 9

1.3K 402 45
                                    

چانیول صبح با آلارم جدید موبایلش که صدای بکهیون بود بیدار شد.

"صبح بخیر یول...من رفتم آزمون بدم ولی یادم نرفت که صبحونه درست کنم! یه بار دیگه خونه رو جارو کشیدم که مطمئن بشیم هیچ خرده شیشه ای نیست و برای اسنو هم غذا گذاشتم....یه سوپرایز هم هست که میدونم خوشحالت میکنه!...
یول، درباره ی دیشب...نیازی نیست نگران باشی...من تا وقتی که ازم نخوایی باهات درباره اش صحبت نمیکنم...میدونی؟ دیشب به مرحله ی جدید از دوستیمون رسیدیم و من به خاطرش ازت ممنونم...بیا بازم باهم صحبت کنیم..."

چانیول تا حدود ده دقیقه توی تخت موند و پیام بامزه و صدای زیبای بکهیون رو تحلیل کرد...
اون پسر براش مثل یه فرشته ی نجات بود بود.‌ اون هیچوقت با صدای دوستش از خواب بیدار نشده بود...
و البته که هیچکدوم از دوست هاش هم صداشون مثل بکهیون مشابهِ فرشته ها نبود...
به خاطر همین هم به جای روشن کردن رادیو و گوش دادن به صدای بلند و خسته کننده ی گوینده ی خبر، تمام مدتی که داشت صبحونه میخورد رو به صدای بکهیون گوش کرد...
از سوپرایزی که بکهیون درباره اش گفته بود و در اصل یه لیوان آب پرتقال طبیعی بود، لذت برد و حتی موقع حموم کردن هم با گوش دادن به صدای بکهیون لبخند زد...

بکهیون میدونست که به راحتی صبح چانیول رو ساخته؟ احتمالا نه چون درگیر آزمونی بود که حتی یه درصد هم براش آماده نبود...

_______________

همینطور که سعی میکرد به نمایشگر کامپیوتر بغل دستی اش نگاه کنه انگشت هاش رو روی کیبورد حرکت میداد...تلاش کرد هر گزینه ای که میتونه بخونه رو توی صفحه ی خودش هم وارد کنه، اما از بس تمرکزش رو روی تقلب کردن گذاشته بود نگاه خانمی که مراقب آزمون رو از یاد برد...

لحظه ای که باهم چشم توی چشم شدن، زن نگاهش رو زودتر گرفت و به راهش ادامه داد و همین هم به بکهیون امید داد که احتمالا اون زن متوجه تقلب بچگونه اش نشده، آزمون رو با دونسته های خودش به اتمام رسوند و منتظر نتیجه شد.
شنیده بود که همین امروز نتایج رو اعلام میکنن و میتونن برای استخدام به دیدار مدیر برن...

درسته‌ که این شغل، شغل رویایی و مورد علاقه ی بکهیون نبود...ولی الان که بهش فکر میکرد واقعا ایده آل بود...میتونست تمام ساعت کاریش رو زیر باد اسپیلت بشینه ، حقوق خوبی داشت، کامپیوترها پیشرفته بودن و از همه مهم تر! این شرکت به کارمند هاش وام میداد...
اگر این رو از همون روزی که داشت به صورت آنلاین برای این شغل درخواست میداد، فهمیده بود حداقل منابع آزمون رو میخرید و دو صفحه ازشون رو میخوند!!!

چند دقیقه با استرس برای بکهیون گذشت و همون خانمی که تقریبا مچش رو موقع تقلب کردن گرفته بود، با برگه ای که مطمئنا حاوی نتیجه ی آزمون بود وارد سالن شد و سکوت اونجا رو با صدای تق تق کفش پاشنه بلندش بهم زد.

Lying For A New Life [Completed]Where stories live. Discover now