"قدم نوزدهم: دوست پسریه آزمایشی!"

3.6K 801 902
                                    

″اون چاقوی من کجاست؟؟؟؟″

هری با داد بلندِ لویی از خواب بیدار شد و درست مثل یه بچه گربه ی ترسیده از جاش پرید و به حالت نشسته در اومد.

″ لویی... چی شده؟! چرا داد میزنی؟!″

هری با مظلومیت پرسید و به لویی نزدیک تر شد تا بتونه سرش رو روی شونه ی لویی بذاره . لویی با استرس و شوک از پسر جنگلی فاصله گرفت ولی وقتی لب های آویزون هری رو دید چشم هاش رو چرخوند و دوباره سر جای قبلش نشست.

″ اگه چاقو میخوای میتونم برم از آشپزخونه برات بیارم...″

هری گفت و موهاش رو به گردن لویی مالید. لویی ناخودآگاه دستش رو توی موهای پسر - که از وقتی باهاش آشنا شده بود میخواست بهونه ای برای لمسشون پیدا کنه - برد و یک دسته از اون هارو دور انگشتش پیچید.

″ لازم نیست. حالا که دارم فکر میکنم برای کاری که میخوام بکنم به هیچ وسیله ای نیاز ندارم! من با دستِ خالی نایل رو میکشم البته بعد از اینکه دیکشو کندم و به خوردِ خرسای توی باغ وحش دادم!″

لویی با قیافه ی مهربونی که هیچ هم خونی با حرف هاش نداشت گفت. گوشیش رو برداشت و به نایل زنگ زد و گوشی رو روی اسپیکر گذاشت.

″سلام این شماره ی نایل هورانه! الان نمیتونم جوابتون رو بدم! لطفا بعد از صدای بوق پیغام بذارید. اگر تا بیست و چهار ساعت دیگه باهاتون تماس نگرفتم لطفا به پلیس زنگ بزنید و بگید لویی منو کشته و توی حیاط خونش خاک کرده! ″

هری با تعجب چشم هاش رو ریز کرد.
″ اگه نمیتونه جوابمون رو بده پس چطوری میتونه بهمون بگه که نمیتونه جوابمون رو بده؟″

لویی اروم خندید و نگاهش رو به هری داد.
″ خیلی ساده... ″

بعد گوشی رو به دقیقا جلوی دهنش گرفت و با صدای بلند داد زد:
″ نایلِ جنده بهتره همین الان گورتو گم کنی بیای خونه ی زین چون اگه خودم بیام خونت مطمئن میشم تیکه های بدنت رو هیچ کس پیدا نکنه! و در ضمن، پیغام گیر تا اولین زنگ میخوره فعال نمیشه پس حتی سعی نکن دروغ بگی!!!″

″ لویییی عزیزمم... عشق اول و آخرم ببین، اون فقط یه شوخی بود! هیچ کس به جز من فیلم نگرفته و بقیه هم انقدر مست بودن که چیزی از کار های دیشب یادشون نیست! لازم به خشونت نیست. هوم؟″

لویی حتی از پشت خط هم میتونست لبخند احمقانه نایل رو تصور کنه. لبخندی که فقط معنی من از کارم پشیمون نیستم میداد.

″ یک ساعت دیگه خونه ی زین!″
لویی بدون توجه به حرف های نایل جواب داد و گوشی رو قطع کرد.

هری بیشتر لویی چسبید و لب هاش رو جلو داد.
″ نمیشه روز اولِ دوست پسر هم بودن رو خونه پیش هم بمونیم؟″

لویی با شنیدن کلمه ی دوست پسر عصبی خندید و سعی کرد به طور خیلی نامحسوسی بین خودش و هری فاصله بندازه.

Forest Boy [L.s]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt