"قدم چهل و دو: یونان!"

2.7K 603 1.2K
                                    


هایییی*^*

خوبین فارستیا؟

با اپدیت های هری در چه حالین؟

جزیره ی سانتورینی رو هم تو کاور ببینید تا مثل من کونتون بسوزه*-*

خب دیگه بریم سرِ فارست.

آنچه گذشت:

لری و زیام قرار شد برن مسافرت یونان تا توسط ارس بگا نرن. تامام.

***

"بذار یه بار دیگه چک کنم، حوله، مسواک، لباس، کاندوم، کنسول بازی، تمام فیلم هایی که هری دوست داره، خوراکی های مورد علاقه هری، تلویزیون، پوشک، لباس نوزادی، سیسمونی که نایل خریده و-"

"لویی؟ اتوی لباس رو ندیدی؟ پیداش نمیکنم."

هری دم اتاق ایستاد و با ابروهای بالا رفته به لیست طولانی دست لویی و وسایل پشت سرش که شامل تقریباً نصف اسباب و اثاثیه ی خونه میشد نگاه کرد.

"داری چیکار میکنی؟"

"دارم وسایل سفر رو چک میکنم و میبندم لاو، تو بیرون منتظر باش. تا چند دقیقه‌ی دیگه تموم میشه."
لویی بدون اینکه سمت هری برگرده گفت چون با دقت زیاد نگاهش بین لیست و وسایل جابجا میشد.

هری لبش رو گاز گرفت و سعی کرد خنده‌اش رو جمع کنه چون حتی اتوی لباس هم اونجا بود. جلوتر رفت و دستش رو به آرومی روی دست‌های لویی گذاشت.

"واقعاً لازمه اینا رو ببریم لو؟ میدونی که مامانم گفت اونجا همه چیز برامون فراهمه؟"

لویی سرش رو به عقب برد. دستش رو به صورتش کشید و چشم‌هاش رو ماساژ داد. حق با هری بود ولی شش ماه زندگی تو یه خونه و کشور جدید برای لویی مثل یه کابوسِ ترسناک بود.

"میدونم. من- من فقط میخوام همه چیز برات فراهم و عالی باشه... فاک! من حتی یادم نبود تو تا حالا سوار هواپیما نشدی. اگه بترسی یا برای بچه- یعنی بچه ها ضرری داشته باشه-"
لویی با هر جمله ای که میگفت وحشت زده تر میشد و چیزی نمونده بود که پشیمون شه پس هری نذاشت بیشتر از این ادامه بده و وسط حرفش پرید.

"هی هی، آروم باش."
هری دستاش رو روی شونه‌ی لویی گذاشت و سعی کرد دوست پسر بیش از حد نگرانش رو آروم کنه.

"همه چیز خوبه و خوب پیش میره. یادته که مامان گفت هر چی ما بیشتر به هم عشق بدیم بچه هامون قوی تر میشن؟"

لویی که حالا غرقِ چشم های آروم هری شده بود سرش رو به نرمی تکون داد و لبخند محوی زد.

"پس اونا همین الان هم خیلی قوین و از پس این مسافرت برمیان. و من عاشق اینم که برای اولین بار با تو سوار هواپیما بشم چون توی فیلم ها دیدم چقدر غذاهاشون خوشمزه‌ست. میتونم سه تا غذا بگیرم؟"

Forest Boy [L.s]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora