"قدم بیست و نهم: زندگی با دوست پسر چجوریه؟"

4.1K 709 1.4K
                                    

سلاااااممممم!

خوبین؟!

خب قضیه از این قراره که من دیشب داشتم کانکرد میخوندم و یه اتفاق بدی توش داشت می افتاد که قلبمو میشکوند. اون لحظه از ته قلبم دعا کردم اگه اون اتفاق نیوفته من امروز فارست آپ میکنم.

و نیوفتاااااااد!

مهسا بچچچچ!
Mahsa_shw
باعشق: ازت متنفرم!

سو هیر وی آر:

ذهن لویی درحالی که کم کم هوشیار میشد این که دوباره صبح شده رو بهش یادآوری کرد و لویی خواب آلود و کلافه نفسش رو بیرون فرستاد.

چرخی زد و بازوش رو زیر بالشت گذاشت تا اونو بالاتر بیاره و دستش رو صاف کرد اما با برخورد انگشتاش به چیزی که به نظر میومد مو باشه چشماش سریع باز شد.

دوتا چشم بسته و فک تیز با موهای فر اولین چیزی بود که دید و بعدش لازم نبود خیلی تلاش کنه تا اتفاق دیشب رو به یاد بیاره.

"هولییی شت!"
لویی تقریبا بلند گفت و تو جاش نشست.

شوکه شدن لویی در واقع بخاطر این نبود که سکسش با هری رو به یاد آورد یا ازش پشیمون بود، نه!
لویی نمیتونست این حجم از زیبایی هری وقتی فقط خوابیده و تنها کاری که انجام میده نفس کشیدنه رو درک کنه!

دستش رو آروم جلو برد تا با لمس کردن صورت هری به خودش یادآوری کنه چیزی که می بینه واقعیه و انگشتاش رو روی موهای بلند و نرمِ پسر کشید.

احساس شیرینی قلبش رو قلقلک داد و لویی نتونست جلوی لبخندی که روی لباش نشست رو بگیره.

پسر چشم آبی خودشو بیشتر به سمت هری کشید، دستش رو به سمت صورتش برد و با پشتِ انگشتِ اشاره، مشغول نوازشِ گونه اش شد.

اما هری تو خواب اخم کرد، به سمت مخالف چرخید و کاملا به لویی پشت کرد. دست لویی تو هوا خشک شد. ضربان قلبش شروع به بالا رفتن کرد و دمای اتاق پایین و پایین تر رفت.

"هری هم یه روز ترکش میکرد."

حقیقتی که با یه حرکت ناخودآگاه از هریِ خوابیده به لویی یادآوری شد و اونو از دنیایِ رنگین کمونیش بیرون کشید.

هری هم یه روز ترکش میکرد! سر و کله ی اون پسر خیلی یهویی از ناکجاآباد تو زندگیش پیدا شده بود و تضمینی وجود نداشت که همونجوری یهویی هم غیبش نزنه!

لویی سنگینی چیزی رو روی سینه اش حس کرد.

دوباره داشت به خودش اجازه میداد تا احمق شه!
دوباره داشت خودش رو گول میزد!
دوباره...
دوباره...

درحالی که حقیقت رو میدونست:
همه ی رابطه ها محکوم به نابودی ان!

و این حتی فقط درمورد خودِ لویی صدق نمیکنه. این یه فکته! یه حقیقت مسلم!

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now