"قدم چهل و یک: همه علیه یکی!"

2.5K 631 1.1K
                                    

هااااایییی
خوبید فارستیا؟؟

قبل شروع پارت به این نکته دقت کنید که هردو کلمه ی fuck و fall اولشون فا داره نیازتون میشه😂

***

"کیوپید؟! وات د- تو الهه ای؟!!!!!!!!!"

زین پرسید، چشمای همه درشت شد و شوکه به نایل نگاه کردن که معذب دستی به پس سرش کشید و خندید.

"هه هه... خب میدونین؟ اون قضیه ی ۶ ساعت خوابیدن لویی و گم شدن تو جنگل و تحت تاثیر جادوی هری قرار گرفتن و..."
نایل مکثی کرد و با لحنی که حس گناه توش قابل لمس بود ادامه داد:
"همش نقشه ی من بود."

هری که حالا تو بغل آفرودیت فرو رفته بود، برای اینکه مطمئن شه لویی از شنیدن این حقیقت ناراحت و عصبی نشده از گوشه ی چشم بهش نگاهی انداخت ولی اون فقط شوکه به نظر میرسید.

"دوست شدنت با ما...چی؟"
زین تقریبا عصبی پرسید و بعد اتاق تو سکوتی بدی فرو رفت.

به نظر نمیرسید نایل قصد حرف زدن داشته باشه پس آفرودیت شروع به توضیح دادن کرد:"انقدر سختش نکنید، اون از طرف من دستور داشت تا لویی رو از چند سال قبل تحت نظر بگیره. من نمیدونستم کی قراره این دوری تموم شه و نمیتونستم بذارم رویال بیشتر از این تنها بمونه، نه وقتی نیمه گمشده اش بالاخره به دنیا اومده بود و من این رو حس کرده بودم."

"این یعنی الان که کارت تموم شده ما رو ترک میکنی؟"
نگاهِ شوکه ی لویی بالاخره احساس دیگه ای از خودش نشون داد و نگران شد. آره عصبانی هم بود ولی بعدا میتونست حق اون الهه رو کف دستش بذاره. الان باید مطمئن میشد که اون احمق رو از دست نمیده.

"نه نه!"
نایل با شنیدن سوال لویی صاف ایستاد و بعد از جواب دادن با چشم های مظلوم شده به آفرودیت زل زد:"حداقل امیدوارم مجبور نباشم..."

آفرودیت کمی خم شد تا پیشونی هری رو ببوسه. هری درست می گفت که در مقایسه با خانواده اش اون هنوز کوچولو محسوب میشد. بعد به دوباره به نایل و لویی و زین نگاه کرد و گفت:" من هیچ وقت نمی تونم جلوی عشق رو بگیرم. و واضحهه که بین شما پسرها عشق جریان داره."

لویی و زین همزمان نفس راحتی کشیدن و اما وقتی نایل دستاشو باز کرد تا برای بغل کردنشون جلو بیاد بهش چشم غره رفتن.

"رویال، پسرم..."
آفرودیت صورت هری رو بین دستاش قاب گرفت و موهاش رو نوازش کرد.
"من از ته قلبم متاسفم که مجبور شدی سال های سال تنها بمونی، متاسفم که نتونستم زودتر برای در امان نگه داشتنت از ارس اقدام کنم و متاسفم که انقدر مادر بدی بودم."

هری که چشم هاش پر از اشک شده بود سرش رو تکون داد و دوباره آفرودیت رو بغل کرد قبل از اینکه با گریه جواب بده:" نه مامان، عیبی نداره، من فکر میکردم منو فراموش کردی ولی اینجوری نبوده. حضور لیام ثابت میکنه من تو خطر بودم و تو فقط میخواستی ازم محافظت کنی."

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now