"قدم سی و دو: خونه ای که خونه نبود!"

3K 661 1.4K
                                    

"دو روزه که اینجاییم و دو روزه که تو و هری نمیرین سرکار! به همین راحتی؟"
فیبی درحالی که موهاش رو شونه میکرد از لویی پرسید و لویی نگاهش رو از هری که در حال بافتن موهای لاتی بود بر نداشت.

"چی؟ نه خب ببین، زین یه جا آشنا داره و میتونیم ازشون برگه بگیریم که مریض بودیم واسه همین مشکلی به وجود نمیاد."

اوکی لازم نبود اونا بدونن که آشنایِ زین در واقع هریه و بجای برگه از قدرتش استفاده میکنه! هر چند لویی کم کم داشت بخاطر این کار عذاب وجدان می گرفت.

"زین واقعا باحاله، دیروز بهم گفت هیچ وقت بیشتر از چند ثانیه به چشمای هری خیره نمونم چون ممکنه جادو شم! باورت میشه؟؟ فکر کنم سعی داشت منو بترسونه!"
فیبی با خنده گفت و چشم های هری درشت شد.

دست لویی تقریبا به پیشونیش رسیده بود که خودشو کنترل کرد و فقط تو موهاش چنگ انداخت. اون شب قبل درمورد این که نباید چیزی از الهه بودنش به خواهراش بگه، با هری حرف زده بود و به سختی پسر رو قانع کرده بود که این به نفع همشونه.

"نایل هم خیلی خوبه! من فهمیدم اون همه ی کتاب های پرسی جکسون رو خونده و بعد از اون کلی باهم برای آنابث فن گرلی کردیم!"
لاتی با خوشحالی گفت و لویی مشکوک به خواهرش نگاه کرد.

نه اون کتاب ها رو نخونده بود اما به لطف نایل میدونست آنابث کیه و نکته اینجا بود که اون یه دختره.
و خواهرش تو کتابی که پر از الهه های پسر بود برای یه نیمه خدای دختر فن گرلی میکرد؟!

"برای آنابث؟!"
لویی با لحن-باید یه چیزی رو اینجا توضیح بدی-پرسید و لاتی به سرعت قرمز شد.

"عام، خب... اوه میدونم تو خودت گی ای پس نمیتونی با لزبین بودن من مشکلی داشته باشی، هوم؟"
لاتی با خجالت پرسید و لویی شوکه به خودش نگاه کرد تا مطمئن شه همه چی سرجاشه چون ممکن بود از تعجب تخماش روی زمین افتاده باشه!

"وات د فاک؟!"
لویی با به یاد آوردن واکنش پدر و مادرش وقتی اون کام اوت کرده بود تقریبا وحشت زده به خواهرش نگاه کرد و هری که حالا کارش رو تموم کرده بود، لاتیِ ترسیده رو تو بغلش کشید.‌

"فحش نده لویی! من میدونم لزبین چیه و این اصلا چیز بدی نیست!"

هری با اخم گفت و لویی سریع به خودش اومد.
"نه نه! معلومه که چیز بدی نیست! من فقط شوکه شدم. چون این یکی از دلیلای من واسه رفتن از اون خونه بود!"

لاتی نگاه تشکر آمیزی به هری انداخت و ازش فاصله گرفت. بعد نفس عمیقی کشید و سوالی که دو روز تو سرش می چرخید رو به زبون آورد.
"میدونی لویی، من تا قبل از اینکه ببینیمت فکر میکردم تو بخاطر مارسل با ما قطع رابطه کردی، اما انگار اینجوری نبود. نمیخوای بگی چی شد؟"

لویی تونست از گوشه ی چشمش ببینه که فیبی هم دست از شونه کردن موهاش برداشت و بهش زل زد. نگاهش رو از خواهراش که منتظر جواب بودن دزدید و به خودش لعنت فرستاد. چطور تونست اونا رو به طور کامل از زندگیش حذف کنه؟!

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now