های^^صبح جمعتون بخیر(=
این پارت مثبت هیجدهه کامل پس میتونید نخونید اگه خوشتون نمیاد از اسمات.
*الکی مثلا همتون از منحرف های درجه ی یک روزگار نیستین😂🤌*
فارستیای گل
تعداد ووت ها خیلی پایین اومده اما من
شرط ووت نمیذارم دیگه چون قصدم اینه دو سه تا چپتر باقی مونده رو سریع آپ کنم و پرونده ی فارست رو ببندم.
اما میشه حداقل شمایی که میخونید کامنتِ بیشتری بذارید؟!
کامنت هاتون چیزیه که جدا از اینکه خیلی بهم انگیزه میده واسه نوشتن، حالم رو خیلی خوب میکنه. چیزی که الان واقعا بهش نیاز دارم.پس اگه پارت قبل رو خونید و کامنت نذاشتید یه لطف بزرگ بهم بکنید و دوباره بهش یه سر بزنید(:
چه اینکارو بکنید چه نه...در هر صورت، برای تمام حمایت هاتون تا الان و بعد از این ازتون ممنونم💙
***
لیام با حس تکون خوردن چیزی روی دماغش سرش رو تکونی داد و هومی کشید.
شب قبل تا دیروقت تو بیمارستان مونده بودن چون تا دکتر اون رو مرخص کنه چند ساعت طول کشیده بود. درنتیجه به محض برگشتن به خونه، بدون هیچ حرفی فقط خوابشون برده بود.
لیام حرکت چیزی رو این بار روی صورتش حس کرد و تو خواب غرید. دستش رو بالا آورد و سعی کرد حشره رو از خودش دور کنه اما چیزی اونجا نبود پس تو جاش چرخید و سعی کرد دوباره بخوابه.
فقط چند لحظه بعد، دوباره همون حسِ اذیت کننده رو کف پاش احساس کرد اما این فرق داشت چون الهه ی بزرگ در واقع کاملا از جا پرید و صاف توی تخت نشست.
"اوه! پس به کف پات حساس- وایسا ببینم! نکنه قلقلکی ای؟!"
زین با پوزخند بدجنسی به لیام نگاه کرد و لیام با دیدن پری که بین دستای پسر بود بلافاصله فهمید چه اتفاقی افتاده.
"احتمالا الان تو نباید بذاری دوست پسرِ مریضت استراحت کنه و با دوتا شاخه گل و یه ظرف سوپ و یه بوسه بیدارم کنی؟"
لیام طلبکار پرسید و از روی تخت بلند شد."مریض؟ جالبه..."
نگاه زین روی لیام که داشت خیلی راحت راه میرفت و علاوه بر اینکه از درد دنده هاش شکایتی نمیکرد، داشت با دست شکستش گوشیش رو از روی میز کنار تخت بر میداشت، چرخید.
"از نظر من که تو کاملا سالمی!"لیام چشم هاش رو چرخوند و خواست شروع به حرف زدن کنه که متوجه چیزی شد. دیگه تو بدنش اون حس وحشتناک رو نداشت. دردی حس نمیکرد.
چشم های لیام گرد شد و چندبار دستش رو حرکت داد. بعد با دست سالمش به گچی که دور اون دستش بود فشار آورد و گچ رو شکوند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Forest Boy [L.s]
Fiksi PenggemarHighest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دویست سال تنهایی، لویی و نایل اتفاقی پیداش کنن؟! ژانر: طنز و عاشقانه.