آنچه گذشت:
زین برای اینکه به لویی و بقیه بفهمونه لیام کیه، به لویی پیام داد همه چیز رو تعریف کرد بعد هملیام بوسید و اونو از خونه بیرون برد.شرط ووت: ۳۰۰
کامنت هر چی بیشتر بهتر😂
بوسXX***
"دقیقا چه گهی خوردی؟"
لیام به محض اینکه به اندازه کافی از خونه ی لویی دور شدن داد زد اما برخلاف دفعه های قبل چهره ی عصبانی و صدای بلندش هیچ تاثیری روی پوزخندِ پیروزمندانه ای که گوشه لب های زین نقش بسته بود نداشت.
"گه که...خب لبِ تو بود ولی اگه تو بهش میگی گه من کی ام که مخالفت کنم؟"
زین با پررویی جواب داد و این باعث شد لیام اون رو تو یکی از کوچه های باریک بکشه و به دیوار بکوبه."دیگه صبرم داره تموم میشه!"
لیام یقه ی زین رو تو مشتش جمع کرد و زین به مچ دست هاش چنگ زد.
"خب خبر جدید، تو تنها کسی نیستی که این اتفاق داره براش میوفته!"
لیام پوزخندی زد و یقه ی زین رو ول کرد، به دیوار رو به روی زین که فاصله ی کمی ازش داشت تکیه داد و دست به سینه شد.
"چقدر؟"زین ابروش رو بالا انداخت و گیج به لیام زل زد.
"چقدر چی؟!""میدونی که من میتونم هر اندازه ای بخوای بهت پول بدم پس فقط تعداد صفرهاش رو بگو..."
لیام جواب داد، زانوش رو خم کرد و کف یکی از پاهاش رو به دیوار چسبوند.زین چند بار پلک زد تا چیزی که شنیده بود رو هضم کنه و وقتی بالاخره تونست این مساله که مشت کوبیدن تو دهن اون پسر دردی ازش دوا نمیکنه چون اون یه الهه ی لعنتیه رو چند بار برای خودش یادآور بشه، جلو رفت و روی لیامی که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود خم شد. یکی از پاهاش رو هم بالا آورد و کنارش به دیوار زد.
"هیچ وقت تجربه نکردی مگه نه؟ داشتن دوست هایی که بخاطرشون حاضر باشی بمیری..."
زین گفت و پوزخند لیام از روی لباش محو شد.
"اینکه هر چقدر تو سر و کله ی هم میزنین مهم نباشه، چون آخرش برای هم جون میدین! هیچ کس نبود که بهت اینا رو بده، درسته؟ هیچ کس بهت یاد نداده عشق و دوست داشتن چیه..."چهره ی لیام با هر جمله ی زین بیشتر تو هم رفت و پوزخند زین رفته رفته پررنگ شد.
"خفه شو!!!"
لیام داد زد و به سینه ی زین کوبید. زین محکم تو دیوار پشتش پرت شد و روی زمین افتاد.
"داری میگی شما حاضرین برای هم بمیرین؟ چرا این نظریه رو امتحان نکنیم؟"زین که از داشت از درد به خودش می پیچید با شنیدن حرف لیام خشکش زد اما قبل از اینکه بتونه هیچ واکنشی نشون بده خودش رو معلق رو هوا پیدا کرد.
YOU ARE READING
Forest Boy [L.s]
FanfictionHighest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دویست سال تنهایی، لویی و نایل اتفاقی پیداش کنن؟! ژانر: طنز و عاشقانه.