قدم بیست و شیشم:" هر حساسیتی یه دارو داره!"

3.5K 737 1.4K
                                    

″ اون لعنتی رو پاکش کن زین ! باور کن می کشمت! به...″

زین با خنده از لویی فاصله گرفت و همونطور که دستش رو بالا نگه داشته بود گوشیش رو قفل کرد.

″ دیک هری قسم؟″

زین گفت و با نیشخند سر تکون داد. لویی با قیافه ای که از عصبانیت - یا شاید هم خجالت! ولی قطعا لویی هیچ وقت قرار نبود به این موضوع اعتراف کنه! - سرخ شده بود به زین نزدیک شد.

″ اوه 'بیبییییی'! سعی نکن با اون قیافه بخوای منو بترسونی! چطوره وقتی تونستی اون لبخند فاکی رو از صورتت پاک کنی دوباره بیای و برای ترسوندنم تلاش کنی هوم؟ البته من قولی نمیدم که تا اون موقع نایل از وجود این وویس خبردار نشه! میدونی همه چیز به شدت اثر اون 'شیرین عسل' روی تو بستگی داره' بیبییی'! ″

زین دراماتیک وار گفت و با دیدن لویی که حالا واقعا مثل یه ′گاو' آماده ی حمله کردن بهش بود به سمت سالن مرکزی شرکت دویید و همونطور که صدای خندش کل سالن رو پر میکرد خودش رو توی کافه تریا روی صندلی انداخت.

لویی با چشم های قرمز و لبخندی که حالا بیشتر حالت هیستریک پیدا کرده بود روی صندلیش نشست و تصمیم گرفت روش 'به تخمم' رو پیش بگیره‌.

____________

بعد از تموم شدن ساعت کاری لویی که میدونست نمیتونه با هیچ روشی زین رو راضی به پاک کردن ویس کنه، با کلافگی به سمت ماشینش رفت تا خودش رو هرچی زودتر به خونه برسونه!

″ منم برسون خونم!″

زین با بیخیالی تمام گفت و بدون توجه با لویی سوار ماشینش شد. لویی چند ثانیه با تعجب و حرص به زین که حالا با خیال راحت با گوشیش کار میکرد نگاه کرد و خواست اعتراض کنه ولی وقتی زین گوشیش رو بالا اورد و با نیشخند جلوی صورتش تکونش داد لویی با لبخند احمقانه ای سوار شد و در رو بست.

″ بله چشم علی حضرت! ″

لویی با حالت هیستیریکی گوشی و کیف پولش رو روی داشبورد انداخت و ماشین رو روشن کرد.

شاید فاصله ی خونه ی زین و محل کارشون، کمتر از نیم ساعت بود ولی این زمان برای لویی که دوستی مثل زین که یه آتو به این بزرگی ازش داشت این زمان به بیش از یک ساعت افزایش پیدا کرد.

لویی با همون لبخند هیستریک وارد فست فودی همیشگیشون شد و طبق دستور زین یه چیزبرگر دوبل سفارش داد. و البته که زین بهش گفته بود حق نداره چیزی برای خودش بگیره چون ′شیرین عسلش′ با کلی ذوق و شوق براش شام درست کرده!

حاضر شدن سفارشش با توجه به شلوغی نسبیه رستوران ، تقریبا بیست دقیقه طول کشید و این زمان قطعا برای زین کافی بود تا گوشی لویی رو از روی داشبور ماشین برداره ، رمز احمقانه - به نظر خود لویی خیلی هم هوشمندانه بود که رمز گوشیت رو چهار تا صفر بزاری چون هیچ کس به همچین رمز ساده ای شک نمیکنه - گوشیش رو وارد کنه و بعد از فرستادن فایل مورد نظرش ، تمام سیستم صوتی گوشی لویی رو با وویسی که امروز ازش گرفته بود عوض کنه.

Forest Boy [L.s]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon