"قدم پنجاه و یک: پایان خوش وجود داره."

3.2K 549 1.9K
                                    


سلاممممممممم

خب این پارت محصول مشترک من و نیلو و نازنینه.

یعنی اولش رو من نوشتم، قسمت لری رو نازنین و قسمت زیام رو نیلو.

Ritadepp
iamnrk
لاو یو و ممنون❤

و درضمن، نازنین داره یه فیک آپ میکنه
When love lasts
که من عاشقشم و جلوتر هم خوندمش، انقدر زیباست این فیک که حتی اگه کاپلش رو نمیشناسید بخونید.

هم فانه و قراره کلی باهاش بخندید هم قلب قلبیتون میکنه🥲💖

ادامه ی حرفام باشه ته پارت.

***

"لویی؟....لو..."
هری با شنیدن دوباره ی صدای گریه از تخت کوچیکی که کنارشون بود، دستش رو دراز کرد و آروم بدن لویی رو تکون داد.
"پاشو، سینتیا دوباره داره گریه میکنه و امشب نوبت توئه."

لویی که همین دو ساعت پیش بعد از خوابوندن تی جِی، پسرشون خوابیده بود زیرلب هوم کوتاهی کرد و تکون نخورد.

صدای گریه بلندتر شد و هری زیر لب از کلافگی نالید.
"لویی!!!"

لویی از جا پرید و وقتی با شنیدن صدای گریه فهمید چی شده چشم هاش رو با کف دست نالید و بوسه ی سریعی روی موهای هری گذاشت.
"باشه بیب، تو بخواب..."

بعد از روی تخت پایین اومد و به سمت یکی از تخت های بچه رفت. هری شب قبل خیلی خوب از پس نگهداری ازشون بر اومده بود جوری که لویی حتی یک بار هم از صدای گریه شون بیدار نشده بود. اما اون داشت تو جبران کارش افتضاح عمل میکرد.

لویی دختر کوچولوی ریزه میزه اش رو تو بغلش کشید و از اتاق بیرون رفت تا صدای گریه هاش بیشتر از این مزاحم خواب هری نشه.‌

"هی لیتل شت، درسته نمیفهمی من چی میگم ولی میشه ساکت شی؟ مطمئنم توام نمیخوای بابا هریت اذیت شه مگه نه؟ وایسا ببینم نکنه..."

لویی وقتی سنگینی غیرطبیعی ای رو تو قسمت پایین تنه ی بجه حس کرد، دماغش رو به پایین تنه ی بچه نزدیک تر کرد که بوی بدی که توی دماغش پیچید باعث شد عوق کوتاهی بزنه.

"خب... پدر بودن چه حسی داره؟"
صدای زین که روی مبل نشسته بود باعث شد لویی جوری از جا بپره که بچه تقریبا از دستش بیوفته.

"فاکینگ هل! زین!"
لویی داد زد اما وقتی یادش اومد هری خوابه صداش رو پایین آورد و از بین لب هاش غرید.
"تو نصف شبی تو خونه ی من چه غلطی میکنی؟"

"اومدم چک کنم ببینم یه وقت تحملت تموم نشده باشه بچه ها رو انداخته باشی سطل آشغال."
زین کاملا جدی گفت و از جاش بلند شد‌. بعد به سمت لویی رفت و آروم پس گردنش کوبید.
"این طرز نگه داشتن بچه ست، احمق؟ بدتش من."

Forest Boy [L.s]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin