لویی بسته های خرید رو روی میز گذاشت و به سمت زین برگشت.
"زین محض فاک... تو همین تازه حقوق گرفتی! فکر نمیکنی برای خرج کردنش یکم زوده؟!"
اما زین خیلی ریلکس شونه بالا انداخت و شماره ی آدم بعدی ای که تو لیستش بود رو گرفت.
" مهم نیست چون یه ماهه دلم پارتی میخواد و صد البته اینکه فکر میکنی قراره پول اینا رو بعد از استرسی که امروز بهم وارد کردی بهت میدم، واقعا خنده داره! هری عزیزم!!! امروز که گم شدی چیزیت نشد که، هوم؟"نگاه هری بین لویی و زین چرخید و با دیدن اشاره ی ابروهای لویی به سمت زین-که البته دور از چشم زین انجام شد-ضربان قلبش بالا رفت.
لویی ازش خواسته بود زین رو طلسم کنه و هری انقدر تحت تاثیر حرف های محبت آمیز لویی گرفته بود که هیجان زده قبول کرد اما حالا... مطمئن نبود بتونه انجامش بده چون اون زین بود! زین مالیک!
زین که سنگینی نگاه خیره ی هری رو حس کرده بود سرشو بالا آورد و ابروشو برای هری بالا انداخت.
"چیزی شده؟! از لحظه ای که اومدی همینطوری بهم زل زدی! نکنه این احمق بهت چیزی گفته یا تهدیدت کرده؟؟!"لویی که پشت زین ایستاده بود دستاشو بالا آورد و به زین اشاره کرد، به هری چشم غره رفت و انگشتاشو دور هم به نشونه ی 'عجله کن' چرخوند اما همون لحظه زین روشو به اون سمت برگردوند.
لویی سریع به انگشتاش زل زد و وانمود کرد داره پوست کنار یکی از ناخون هاش رو میکنه اما این چیزی از مشکوک زدنش کم نکرد.
" اوکی یا همین الان بهم میگین مشکلتون چیه یا همین الان بهم میگین مشکلتون چیه!!!"
زین جمله ی اول رو با لحن پیشنهادی و جمله ی دوم رو با لحن دستوری گفت و لویی سریع دستشو تو هوا تکون داد.
" هیچی بابا! مشکلی نداریم! پووف...نه! فقط هری میخواد یه چیزی بهت بگه اما خجالت میکشه! درباره ی امروز و اینکه چطوری گم شد! هه... همین "
چشمای هری گرد شد و صاف ایستاد. هم می ترسید و هم حس بدی داشت چون زین فقط دوستش نبود، اون بهش یه جورایی حس مادرش آرتمیس رو میداد که با وجود جدی بودن همیشه حمایتش میکرد اما...
لویی اینو ازش خواسته بود و هری نمیخواست دوباره ناامیدش کنه.
پس فقط جلو رفت و تو چشمای زین زل زد.
" خب اگه خجالت می کشی من چشامو میبندم تو بگو!"
زین کنجکاو گفت و خواست چشماشو ببنده اما با داد لویی اونو و هری هردو از جا پریدن."نه! معلومه که! اتفاقا زل بزن تو چشماش تا یاد بگیره خجالت نکشه! از الان به بعد ما باید بهش یاد بدیم اعتماد به نفس داشته باشه!"
لویی یک نفس و با استرس گفت و زین بعد مکث کوتاهی، شونه شو بالا انداخت.
"حالا هر چی!"و بعد به چشمای هری خیره شد.
BINABASA MO ANG
Forest Boy [L.s]
FanfictionHighest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دویست سال تنهایی، لویی و نایل اتفاقی پیداش کنن؟! ژانر: طنز و عاشقانه.