هااااااااای.
خوبین فارستیا؟
چه حسی دارین مرتب شنبه ها آپ میکنم؟😂
*خودش را چشممیزند-،-خب شرمنده تونم ولی از اونجایی که ووت ها به طرز فجیعی افت کرده تا این پارت و پارت قبل به 260+ نرسه پارت بعد رو آپ نمیکنم♡
بذارین قبل پارت اینو براتون بذارم که بفهمین پارت قبل نایل که اونا رو تنها گذاشت خودش کجا رفت😂:
😂😂😂😂😂😂😂خب دیگه بریم پارت جدید؟
بریممممممممممممم هوراااا!!
***
لویی خسته تر از همیشه -انقدر حرف زده بود حس میکرد حتی ممکنه تارهای صوتیش آسیب دیده باشه- از سرکار برگشت و لباس هاش رو عوض کرد.
تو آینه نگاهی به خودش انداخت و دستی به موهاش کشید، سعی کرد لبخند بزنه و سرحال به نظر برسه چون نباید وقتی از سرکار میومد خستگی هاش رو هم با خودش به خونه میاورد، هری کل روز تنها بود و حالا قرار نبود با یه دوست پسرِ خسته رو به رو شه.
پسر چشم آبی حتی از فکر کردن به هری که وقتی اومد بعد از بغل کردن و بوسیدنش دوباره روی کاناپه دراز کشیده بود، لبخند زد اما صدای شکمش بهش فهموند که یا باید همین الان یه چیزی بخوره یا قبل از شام از گرسنگی زیاد جون میده پس به سمت یخچال رفت.
YOU ARE READING
Forest Boy [L.s]
FanfictionHighest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دویست سال تنهایی، لویی و نایل اتفاقی پیداش کنن؟! ژانر: طنز و عاشقانه.