حال نداشت لب باز کنه. سخت بود.
به زحمت تونست زمزمه کنه:«پولت روی جاکفشیه.
مرد، رفتی پایین بگو صبحانهی من رو بیارند بالا.»مرد قبل از باز کردن در اتاق برگشت و نگاهی به موهای سبز رنگی که از زیر ملحفه بیرون مونده بود انداخت. انتظار داشت پول گاییدنش رو بعداً واریز کنه اما اون سخت نگرفت.
همزمان با برداشتن پول ها متواضعانه خداحافظی کرد و کمی خم شد :«چشم، ممنون.»در بسته شد.
اتاق ساکت شد. نه خبری از صدای خش خش لباس ها بود نه خبری از خس خس نفس ها، تمام چیزی که سهون میخواست.چشم هاش رو باز کرد. سرش رو از زیر ملحفه بیرون آورد و نگاهش به در بستهی اتاق افتاد. کامل بسته بود.
کلافه نفس کشید و بلند شد. از تاج تختهای این هتل خوشش میومد. جنس ساتنی و بالشتی مانندشون برای بدن های لخت، لذت بخش بود.
لذتهای کوتاه و بی ارزش. اونقدر بیارزش که با شنیدن صدای مجدد در اتاق، ماهیت خودش رو از دست بده:«سرویس هتل، صبحانتون قربان.»:«بیا داخل.»
لبخند زد. خدمه با چرخ حاوی صبحانش وارد اتاق شد و در جواب لبخندش، کوتاه سر تکون داد.
با حفظ لبخندش، خطاب قرارش داد:«لطفاً در رو هم ببند.»خدمه نگاهش رو ثانیهای بالا اورد، واضحاً دنبال دلیلی برای این درخواست میگشت.
جوابی پیدا نکرد. چشمهای آسیایی مشکی رنگ پسری که شرط میبست پنج یا ده سال ازش بزرگتر بود، زیادی مشکی بود.
در رو بست و سرش رو پایین انداخت. به هر حال، وظیفهاش ایجاب میکرد. چند قدم جلو رفت و همزمان با چیدن صبحانه روی میز، به پسر نگاه کرد.
سرش رو کج کرده بود و هنوز خیره نگاهش میکرد.:«قبلاً خدمات هتل بهتر بود. در ازای یک وعده غذا لازم نبود خیره خیره نگاه کنم و حرف بزنم.»
جوابی نداد و کارش رو تموم کرد، حدس نمیر
زد که با لبخند توبیخ بشه. موقع بستن در اتاق کوتاه به پسر نگاه کرد، سرش رو برگردونده بود زیر پتو.برای سهون صدای حرکت چرخها و چند ثانیه بعد دوباره بسته شدن در اتاق، کافی بود.
این بار نفس عمیقی کشید، بدن برهنهاش رو با حفظ بیشترین تماس با ملحفههای خنک روی تخت بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد.
دوباره تکرار کرد.
لذت های کوچیک.
لحظه ای و کوتاه.
لبخند موقت و بعد فراموشی.به ساعت دیواری نگاه کرد و بیمیل لیوان آب روی پاتختی رو برداشت و از روی تخت بلند شد.
سمت آینهی اتاق رفت و درحالی که ذره ذره از آب می،نوشید به دنبال پیدا کردن برنامهی روزش، دفترش رو ورق زد.تموم شدن آب و چک کردن برنامهاش همزمان شد.
دفتر رو بست و سمت حمام حرکت کرد. جلوی سینک روشویی ایستاد و مطمئن از مسواک زدن کامل دندون هاش، سمت دوش حرکت کرد و زیر آب ولرمی که تنظیم کرده بود، لبخند زد.
با دستش موهای خیس شدهاش رو به بالا فرم داد. بدون اینکه ارتباط دستش رو با بدنش قطع کنه اون رو تا روی گردنش، پشت گوشش، عضلههای شکمش و خط بین باسنش حرکت داد. لبخندش حالا محو نمیشد.
YOU ARE READING
"How Long Is Forever?"
Fanfiction[Completed] :«تو میگی، همیشه چهقدره؟» :«الان مطمئنم چند ثانیه. یعنی، گاهی فقط چند ثانیه.» کاپل:چانهون. ژانر:انگست.