:«چیکار کردی؟!»
:«داد نزن.»
جکسون دستش رو بین موهاش کشید و کلافه از روی مبل بلند شد. روبروی چانیولی که سرش رو تو دستاش گرفته بود و فشار میداد ایستاد
:«مگه هرزه ای؟مگه عروسکی؟داری با من شوخی میکنی؟»:«دارم میگم داد نزن جکسون.»
:«داد میزنم چانیول،معلومه که داد میزنم! تو یه جو عقل تو اون خراب شده داری؟»
پنجه هاش رو تو موهاش محکم تر کرد و آروم جواب داد
:«نمیدونم،نمیدونم جکسون»:«چانیول»
لحن آروم شدهش،وادارش کرد سرش رو از بین دستاش جدا کنه و نگاهش رو بهش بدوزه
:«چیکار داری میکنی؟میدونی با اینکارت گند زدی به خودت؟
مردکِ بی صفت اومده بهت میگه تو رو رسماً سر یه شرط بی سر و ته کشونده تو تخت و،تو یادت رفته اونروز به چه حالی افتاده بودی؟!»:«یادمه..»
جکسون لحن چانیول رو تقلید کرد
:«یادمه!!
احمق.»چانیول نفسش رو عمیق بیرون داد و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشماش رو بست
هیچ ایده ای نداشت
رسما هیچ فکر و نظری هم نداشت!حس میکرد تو این مورد باید یهذره تقدیر گرا بشه.:«بهش زنگ بزن بگو نظرت عوض شده و قرار نیست باهاش هیچ پلن دوستی ای بریزی.»
چانیول تو همون حالت با صدا پوزخند زد
:«پیشنهاد ازدواج نداده که جک،چیو زنگ بزنم.مسخرست.»صدای جکسون دوباره بالا رفت
:«واسه همین میگم احمقی.»چانیول آروم خندید
:«ولم کن محض رضای خدا.»جکسون چند ثانیه سکوت کرد و به صداش لحن متاسفی داد
:«نه انگار...خوشت اومده.مشکلی باهاش نداری.من دارم واسه چی داد میزنم و حرص میخورم وقتی تو انقدر اوکی ای؟»چانیول چشماش رو باز کرد و تکیه اش رو از مبل برداشت و به چشمای جکسون زل زد
:«الان انتظار داری چه گهی بخورم دقیقا؟چه گهی میتونم بخورم؟!من خودمم نمیدونم چه مرگمه و تو داری بازخواستم میکنی؟واقعا جکسون؟من..»آب دهنش رو قورت داد تا تنفسش آروم تر شه
:«من همینم،همینقدر احمق و نفهم.تو که باهاش اوکی بودی، نبودی؟»جکسون پوزخندی زد و سرش رو به سمت مخالف چانیول چرخوند و این از نگاه چان،دور نموند
:«پوزخند میزنی؟بس کن خواهش میکنم! »
جکسون خم شد و از روی میز وسط نشیمن،عینکش رو برداشت و قبل از اینکه قدم هاش رو سمت اتاقش برداره رو به چان کرد
:«هر وقت فهمیدی دردت چیه،با هم صحبت میکنیم.»
BINABASA MO ANG
"How Long Is Forever?"
Fanfiction[Completed] :«تو میگی، همیشه چهقدره؟» :«الان مطمئنم چند ثانیه. یعنی، گاهی فقط چند ثانیه.» کاپل:چانهون. ژانر:انگست.