زنجیر«1»

741 147 6
                                    

:«اینو برگردون و بهش بگو من تاکید کردم تا ساعت دو تمومش کنی،بی برو برگشت.»

امیِ دنبالش دوید تا به قدم های بلندش برسه
:«آقای اوه، اما حالا که آقای کیم شرکت رو ترک کردند...»

دکمه ی آسانسور رو فشار داد و سمتش برگشت
:«به من چه،به من چه!
پیداش کن و برش گردون و بگو رأس ساعت دو اون رسید های کوفتی باید رو میز من آماده باشند،فهمیدی؟»

به اسکرین آسانسور نگاه کرد،پنج طبقه مونده بود و وقتی نداشت.
سمت راه پله راه افتاد
:«آقای اوه،ایشون...»

دستش رو به معنای سکوت بالا برد و پله ها رو دو تا یکی پایین رفت.
به ساعتش نگاه کرد
بیست دقیقه وقت داشت و اعصابش تخمی بود.
سرعت قدم هاش رو بالا برد و تقریبا روی پله ها شروع به دویدن کرد،به پارکینگ ساختمون رسید و خودش رو لعنت کرد که چرا ماشین نداره.

دست هاش رو به کمرش تکیه داد و هیستریک خندید.افتضاح بود.فاجعه بود.ماشین نداشت و همه چیز به این مسئله ربط داشت.
دور خودش چرخید و با نفس های عمیق،بوی دود و لاستیک محوطه رو استشمام کرد و سعی کرد فکر کنه‌.
چند ثانیه بعد سمت قفسه ی نگهبانی دوید و سوییچ ماشین یکی از کارمند هارو قرض گرفت و گفت تا ساعت دو برش میگردونه.

انقدر عجله داشت که حتی فراموش کرد بپرسه ماشین کدوم قسمت پارکینگ پارک شده.گوش هاش رو تیز کرد و دزدگیر ماشین رو سه بار پشت سر هم فشار داد تا دزدگیرش روشن بشه.

دنبال صدا رفت و با پیدا کردن ماشین بدون تلف کردن وقتِ بیشتر، سمتش دوید و خودش رو توش پرت کرد.
کمربندش رو بست و آینه ها رو تنظیم کرد.سعی کرد هول نکنه.استارت زد و با سریع ترین سرعتی که میتونست تحمل کنه سمت خروجی دور زد و از ساختمون شرکت خارج شد.یک خروج موفقیت آمیز‌.

به ساعتش نگاه کرد
ده دقیقه وقت داشت.

از آینه ی ماشین کوتاه به خودش نگاه کرد و لعنت فرستاد.
صبح خواب مونده بود و بعد از رابطه‌ی شب قبل،حتی وقت نکرده بود یه دوش خالی بگیره و به خودش برسه.
لباسای شب قبلش رو پوشیده بود و بدون شونه کردن موهاش،پسر کره ای مو بلوندِ توی اتاق رو تنها گذاشت و سمت شرکت اومد.

وحالا باید با این ظاهر کاملا آشفته،بدون هیچ برنامه‌ی قبلی و آمادگی ای،میرفت سر قرار با مدیر عامل اصلی شرکت  متقاضیش و سعی می‌کرد مخ بزنه.افتضاح بود.

تصمیم گرفت برای چند ساعت برنامه ریزی نحوه ی به فاک دادن کای رو به بعد موکول کنه و فعلاً،تمرکزش رو به جاده ی مقابلش بده.همزمان با مطمئن شدن از ایمن بودن لاین حرکتش،خم شد و در داشبورد ماشین رو به دنبال پیدا کردن بُرس یا هرچیزی که بتونه از آشفتگیش کم کنه گشت.
یه بسته آدامس و اسپری خوشبو کننده ی ماشین کوچیکی پیدا کرد و از جاش بلند شد.نالید
:«دهنم سرویسه»

"How Long Is Forever?"Where stories live. Discover now