در سی سالگی دلم برای خودم میسوزد.
گاهی از خودم می پرسم بهتر نیست سیصد هزار فرانکی را که برایم مانده ظرف یک سال خرج کنم و بعدش،برایم چه فایده ای دارد؟
کت و شلوارهای نو؟
زن؟
سفر؟
همه اینها را داشتم، و حالا تمام شده.
دیگر بهشان رغبتی ندارم.. ارزشش را ندارد.
یک سال بعد، همین قدر تهی هستم که امروز، حتی بدون یک خاطره و هراسان از مرگ.***
سه هفته و دو روز از اون روزِ پر تنش میگذشت.
تو این مدت...به آموزشگاهی که قرار بود اونجا کار کنه سر زده بود و بخاطر دلایل موجهی ردش کرده بودند.چند موسسه و حتی بنگاه های فروش ماشین رو هم چک کرده بود...اما جایی قبولش نکردند.
دیگه حوصله نداشت که صبح ها زود از خواب بیدار شه
حوصله ی صبحانه خوردن نداشت.
ریشه های موهاش مشکی شده بودند و رنگ سبز موهاش،حالا چیزی تو مایه های زرد بود...یه رنگی که هیچ اسمی نداشت و فقط،حال به هم زن بود.خبری از شلوار ها و تیشرت های عجیب غریبش نبود.
هوای مارچ...برای پوشیدن یه تیشرت نخی و سوییشرت کافی بود.همه ی لباس ها توی پاکت هایی جمع بندی شده بودند تا سر فرصت مناسب بتونه بره و اون هارو به خیریه ای که میشناخت هدیه بده.
حوصله ی متفاوت بودن نداشت.
شدیدا حوصله ی هیچ چیز رو نداشت.تو این مدت،چند باری چانیول تا خونه اش اومده بود اما هر بار با بهونه های مختلف وانمود میکرد خونه نیست.
تنها ارتباطی که حفظش کرده بود چت کردن و پیام دادن بود.تقریبا هر شب باهم حرف میزدند
تقریبا هر شب چانیول ابراز دلتنگی میکرد و میگفت منتظره تا ببینتش.
همه چیز،در عین خسته کننده بودن و بی رنگ و بو شدن،عجیب شده بود.بیکاری،نیش و کنایه های گاه و بی گاه کای و فشاری که از طرف خودش به خودش وارد میشد...همه و همه محرک بودند،محرک برای ادامه دادن این حالات و رفتارات بدش.
اومده بود بیرون
ساعت حوالی پنج بعد از ظهر بود و چند ساعتی میشد که از خواب بیدار شده بود.به محض بیدار شدن با چند تا میس کال از چانیول و یه پیامک با این محتوا رو به رو شده بود:"لایِ در رو چک کن."
با صورتی پف کرده ناشی از خوابِ زیادی،سمت در رفت و کاغذی که ناشیانه مابین درز در فرو رفته بود رو بیرون کشید.
دست خط کج و معوج چانیول رو میشناخت و نوشته اش باعث شد که صورتش رو بشوره و با برداشتن سوییشرت و کیف پولش، از خونه بیرون بزنه
:"سلام سهون...حالت چطوره؟
بهت زنگ زدم و جوابی ندادی و بنظر میاد باز هم خونه نیستی
به هر حال...امشب تولدمه،ساعت نه شب.
زیاد شلوغ نیست...چند نفر از دوست ها و آشنا ها هستند
آدرس خونه رو میدونی دیگه؟
منتظرتم.
چانیول"
BINABASA MO ANG
"How Long Is Forever?"
Fanfiction[Completed] :«تو میگی، همیشه چهقدره؟» :«الان مطمئنم چند ثانیه. یعنی، گاهی فقط چند ثانیه.» کاپل:چانهون. ژانر:انگست.