:«سهون؟»
با دیدن تکون نخوردنش و خونی که لخته ای از بینیش بیرون میزد به سرعت بلند شد.
کف حمام خیس بود و نمیتونست بغلش کنه.
زیر بازوهاش رو گرفت و تا درِ حمام بدن برهنه اش رو روی زمین کشید و با باز کردن در اولین چیزی که متوجهش شد هوای تازه بود و دومین چیز قرمزیِ بیش از حد خونِ سهون.بلندش کرد و تند تند سمت تخت بردش
موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید
دست هاش بیش از حد یخ کرده بودند.گوشیِ قدیمیش تو جیب شلوارش خیس شده بود و روشن نمیشد،داشت عصبی میشد.
یه نگاه به سهون انداخت و با سرعت سمت در اتاق رفت
توی راهرو شروع به دویدن کرد و توی راهپله با فرو رفتن شیٔ تیزی به کف پاش از حرکت ایستاد.به شلوار خیسش نگاه کرد و یادش افتاد پنجره ی اتاق باز مونده
با همون سرعت به اتاق برگشت
سمت سهون رفت
بالشت زیر سرش پر از خون شده بود.مغزش هنگ کرده بود...نمیدونست چیکار کنه و خودش رو بابت این گیج بودن لعنت کرد.
با یه بالشت دیگه سعی کرد زیر سرش رو مورب تنظیم کنه.
پتو رو از زیر بدن برهنه اش بیرون کشید و تا گردنش بالا اورد و محکم دورش پیچید.پنجره ی اتاق رو بست و سمت تخت برگشت
کشو های پاتختی رو تند تند چک کرد تا جعبه ی دستمال رو پیدا کنه اما خبری نبود
با پاش لگدی به پایه ی تخت زد و چشماش رو بست
"خیلی خب...خیلی خب...جلوی خون رو بگیر احمق"در اتاق هنوز باز بود
همزمان با دراوردن پیرهنش داد بلندی زد:«هیچکس نیست که کمک کنه؟خواهش میکنم زنگ بزنید اورژانس»
لبه ی تخت نشست و با دست چپش چونه ی سهون رو گرفت و سرش رو بالا برد
با پیرهنش پایینِ استخون بینیش رو گرفت و سعی کرد محکم فشارش بده و نگهش داره
دوباره داد زد:«یکی کمک کنه...خواهش میکنم»
به صورت سهون نگاه کرد
وقتی نداشت، تلف کردنش حماقت بود.
از جاش بلند شد و سعی کرد با پتو بلندش کنه
وزنش زیاد بود و نتونست.
داد بلندی زد و دوباره سعی کرد بلندش کنه
:«خدا لعنتت کنه لعنتت کنه...لعنتت کنه چانیول »تونست از جاش بلند بشه.
موقع راه رفتن سکندری میخورد اما تا آسانسور خودش رو رسوند
به سختی دکمه ی آسانسور رو فشار داد و منتظر موند.
صورت سهون توی سینه ی برهنه اش پنهان شده بود و فقط از جریان گرمیِ خون روی بدنش و بعد از اون سرد شدنش توسط بازدم هاش میفهمید که داره نفس میکشه.آسانسور رسید
بابت خالی بودنش احمقانه لبخند زد و داخلش شد و دکمه ی لابی رو فشار داد
با چکیدن اولین قطره ی خون روی پایِ برهنه اش،بالاخره استرس بهش نفوذ کرد
به تابلوی ال ای دی و کوچک بالای در که شماره ی طبقات رو نشون میداد زل زد
YOU ARE READING
"How Long Is Forever?"
Fanfiction[Completed] :«تو میگی، همیشه چهقدره؟» :«الان مطمئنم چند ثانیه. یعنی، گاهی فقط چند ثانیه.» کاپل:چانهون. ژانر:انگست.