اینگونه دست از شستشوی مغز خویش برمیدارم و تمام همزادپنداری هایم را شمشیر می زنم. تمام آن ها را خودکشی می کنم حالا که دریافتم کتابهایم حتی جزو بزرگترین دشمنانم هستند ؟ هستند؟! و اگر مرگ را در نظر بیاورم، پس هر قماری که با عمر کردم را می توان اشتباه شمرد ؟ البته می دانم بلد نیستم درست سوال بپرسم. سوال های من امری هستند! و اگر زندگی را بستایم، پس مرگ تنها یک پوزخند آینه وار است. در این نقطه می پرسم: پس چه می شود نوشت ؟ چه می شود ساخت؟ چه می شود خلق کرد؟ ... من نقص را انتخاب می کنم چون ناقص خوبی هستم! و از اینجاست که دوباره آغاز می کنم...***
:«آهاااا»
دست هاش رو بالا برد و روی پاشنه های کوتاه کفشش چرخید
کمرش رو کمی خم کرد و با چشم های بسته شروع به بشکن زدن کرد و صدای بلند خنده ی چانیول رو شنید
صاف شد و دستش رو بالا برد و لبه های کلاه اسب سواری قهوه ای رنگش رو گرفت و پاهاش رو تند تند روی زمین کج و راست کرد
:«آها خودشــــه سهون،برقص»
سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره و تمرکزش رو از روی رقص مسخره اش از دست نده
تنها آهنگی که زمینه ی رقصش شده بود خنده های بلند چانیول بود.برای پایان رقص،دستش رو روی پایین تنه اش گذاشت و مثل شلیک گلوله اون رو به جلو حرکت داد که باعث شد چانیول حین خندیدن و گاز زدن سیب داخل دستش،به سرفه بیوفته و به سرعت از رنگ گندمی به قرمز تغییر کنه
سمتش دوید و روی دو زانو کنارش نشست و بلافاصله با پایین دستش بین دو کتفش کوبید و داد زد
:«خفه نشی روانی»
چانیول خم شد و ضمن سرفه کردن با صدای کم و خش داری گفت
:«نزن..یواش»
با کم تر شدن سرفه های چانیول ضربه ی آخر رو محکم تر زد و با دیدن چشم غره ی چانیول،خندید و از ضربه زدن دست کشید
روی چمن های خشک و بی رنگ کنارش نشست و زانو های دردمندش رو دراز کرد و بعد از باز کردن قفل کلاهش بلند گفت:«آخیش»
چانیول به نیم رخش نگاه کوتاهی انداخت و بعد خم شد و سبد میوه ها رو برداشت و بین خودش و سهون جا داد و با چشم بهش اشاره کرد
:«بخور»
سهون همزمان با ماساژ دادن زانوی چپش یه دونه سیب بزرگ و سبز رنگ رو برداشت و بعد از گاز بزرگی که بهش زد دهن باز کرد
:«این سیب ها...طعم بهشت میدند،آه»
چانیول خندید و بعد از نگاه کردن به سیب نصفه و نیمه ی خودش،گاز دیگه ای ازش زد
:«خیلی خوب میرقصی،حس میکنم روح مایکل جکسون داخلت دمیده شده»
سهون گاز دیگه ای به سیب زد و با قیافه ی بشاشش سمت چانیول برگشت
YOU ARE READING
"How Long Is Forever?"
Fanfiction[Completed] :«تو میگی، همیشه چهقدره؟» :«الان مطمئنم چند ثانیه. یعنی، گاهی فقط چند ثانیه.» کاپل:چانهون. ژانر:انگست.