2

2.8K 468 10
                                    


۷سال قبل
پارک جیمین تو استودیو در حال گرم کردن خودش بود و منتظر بود بهترین دوستش از راه برسه.
جئون جونگکوک در حال دویدن توی حیاط دانشگاه بود و هر از گاهی صبر میکرد تا برای دخترایی که صداش میزدند دست تکون بده. بالاخره بعد از نیم ساعت به استودیو رسید و در و باز کرد و پرید تو
_من اومدم جیمینی
_آره اومدی...ولی مثل همیشه دیر اومدی
جونگکوک چشاشو چرخوند
_جئون جونگکوک کسی نیس که از خواب صبحش بزنه...
جیمین خنده ای کرد
_البته چون جئون جونگکوک آماده نیس تا بازم ببازه
_هه کی گفته من قراره ببازم؟
_تو هر روز میبازی...هر روز هم میای و زبون درازی میکنی.
_پارک جیمین.....حرف زدنو بس کن و آماده شو.
جیمین زبونی در آورد و به سمت استریو رفت و آهنگ و پلی کرد.
جیمین و جونگکوک اوایل آهنگ خیلی هماهنگ میرقصیدند و با آهنگ هماهنگ بودن ....در ادامه ی آهنگ جیمین با جدیت تمام حرکاتشو انجام میداد و تو آینه به خودشو جونگکوک نگاه میکرد. وقتی فهمید جونگکوک داره از حرکات جا میمونه و حرکاتو اشتباه میره لبخندی رو لباش نقش بست و جونگکوک رو سرزنش کرد.
_حواستو جمع کن بچه....داری میبازی.....
جونگکوک اخمی کرد و حاضر جوابی کرد.
_بچه؟!؟....از هیکل و قد قواره خودت باخبری؟
جیمین چشماشو چرخوند و جواب داد
_بچه عوضی من ازت دو سال بزرگترم ها...احترام حالیت نمیشه؟!
_چند بار بگم من به فسقلی ها نمیگم هیونگ.....بعد هم حواس خودت جمع باشه جوجه...
جیمین که دیگه چیزی نداشت بگه نگاهشو به آینه داد و لبشو گاز گرفت

حق با جونگکوک بود. جیمین در مقابل هیکل ورزیده جونگکوک مثل یه بچه به نظر میرسید.خیلی از بچه های دانشگاه حتی اونو با دخترا اشتباه میگرفتند. چرا که برخلاف جونگکوک جیمین هیچوقت پیرهن مردونه و شلوار و کت کالج نمیپوشید. جیمین دانشجوی رقص بود و اکثرا لباسایی میپوشید که موقع رقصیدن راحت باشه. لباستش اکثرا گشاد بودن و اونو کوچولوتر هم نشون میدادند. ولی جیمین از این موضوع ناراحت نبود. این جثه و هیکل باعث میشد همه ی پسرای دانشگاه اونو بخوان و دنبالش باشن. ولی الان فقط دلش میخواست به جونگکوک یه درس حسابی بده که اگه میتونست رقصو تا آخر بره به هدفش میرسید. نگاهی به جونگکوک انداخت و اونم فهمیده بود که داره کم میاره. جونگکوک که نگاه با دقت جیمین رو تو آینه به خودشون رو میدید شروع کرد به در آوردن کت و پیراهنش و با بالاتنه برهنه رو به روی آینه و جلوی چشمهای وحشت زده جیمین به رقصیدن ادامه داد . جیمین با دیدن عضلات جونگکوک و ماهیچه هاش کم کم گیج شد و حرکاتشو قاطی کرد تا اینکه کاملا متوقف شد و به بدن جونگکوک خیره نگاه میکرد. با قهقه جونگکوک به خودش اومد و اخماش رفت تو هم.
_قبول نیست...تو تقلب کردی...
_تقلب نبود.....تو باختی جیمینی...جئون جونگکوک تو همه چی بهترینه.
_البته که بود تو یه متقلب دروغگویی...متقلب
_اصلا ...تو جوجه حق نداری به من  توهین کنی...
جیمین دادی زد و مشتی حواله ی بازوی جونگکوک کرد و از استودیو خارج شد...

وقت ناهار بود و جیمین تنها سرمیز نشسته بود و به ساندویچ و آبمیوه ش چپ چپ نگاه میکرد....جونگکوک وارد کافه تریا شد و کنار جیمین نشست و بهش تنه زد. جیمین اعتنایی نکرد و به ساندیوچ نگاه دیگه ای انداخت و اونو به دهنش نزدیک کرد جونگکوک ساندویچو ازش گرفت و گذاشت تو سینی پیش آبمیوه و صورت جیمین رو چرخوند سمت خودش
_جیمینا....دلم تنگ شده....آشتی؟!؟
جیمین سری تکون داد و لباشو آویزون کرد.
_نمیخوام....من با متقلب هایی که تازه صدام میزنن جوجه کاری ندارم...
_جیمینی.....متاسفم....دیگه صدات نمیزنم جوجه....
سمت جونگکوک چرخید.
_قول میدی؟
جونگکوک سرشو تکون داد و لبخند زد.
جیمین هم لبخند زد و گفت
_آشتی.....
جیمین و جونگکوک اولش با دست راست زدن قدش..بعد با دست چپ زدن و بعدش جونگکوک لپ جیمینو کشید و جیمینو بغل گرفت...
_بیا ناهار بخوریم.....

موقع ناهار جیمین و جونگکوک توجه شون به حرف های سوهیون جلب شد.
_بچه ها شنیدم یه دختر قراره منتقل بشه دانشگاه ما.....
جیمین سرشو تکون داد و گفت
_یه دختر چیه؟....لی جی اون....دختر رییس دانشگاه....آمریکا درس میخونده...الان به خاطر باباش میخواد برگرده کره...و قراره بیاد دانشگاه ما...
سوهیون نگاهی به جیمین کرد و چشم غره رفت
_تو از کجا میدونی؟
جونگکوک نگاهی به سوهیون کرد و گفت
_مگه نمیدونی؟  جیمینی بهترین دوست مدیر لیه اون همه چی رو میدونه...
رو به جیمین پرسید
_این پیرمرد دختر داره؟!؟ حتما مثل خودش زشت و بد اخلاقه....
جیمین شونه بالا انداخت و گفت
_تو که هنوز ندیدیش...تازه مدیر لی اصلا بداخلاق نیست...
سوهیون از جاش بلند شد با عشوه نگاهی به جونگکوک انداخت و گفت
_مطمئنم حق با جونگکوکه....حتما دختر زشتیه....وتازه چون تو آمریکا بزرگ شده حتما هیچی هم از فرهنگ ما حالیش نیست...به هر حال....جونگکوکا بعدا میبینمت...
جونگکوک دستی تکون داد و جیمین با دور شدن سوهیون آه کشید.
_انگار خودش احترام و فرهنگ حالیشه. پاشو بریم ....کلاس الان شروع میشه.
روز دوشنبه جیمین به دفتر مدیر لی رفت تا برنامه جشن بهاره رو بگیره. وارد دفتر که شد متوجه شد یه دختر تو دفتر نشسته در حالی که یه دامن خیلی کوتاه لی پوشیده با یه پیرهن آستین دار گشاد. لبخندی زد و گفت:
_میدونی....اگه با این لباس ها جلوی مدیر لی باشی عصبانی میشه...طبق قانون دخترا نباید لباس خیلی کوتاه بپوشن...ممکنه دعوات کنه.
دختر لبخندی زد و جواب داد
_فکر نمیکنم شما بتونی همچین نصیحتی بکنی ....آخه....
و با انگشت به شلوارک لی جیمین اشاره کرد. جیمین نگاهی به تیپ خودش کرد. لباس گشاد و نازکی پوشیده بود و شلوارکش خیلی کوتاه بود.
_اممم...شاید حق با تو باشه...ولی مدیر لی در مورد دخترا حساس تره...
جی اون یه ابروش داد بالا و گفت
_فکر نمیکنم مشکلی برام پیش بیاد.
همون لحظه  مدیر لی وارد دفترش شد. و جیمین احترام گذاشت.
_سلام مدیر لی...روزتون به خیر...اومدم برنامه جشنو بگیرم
مدیر لی سرشو تکون داد و رو به دختر اشاره کرد.
_خوب شد اومدی...لی جی اون ...با پارک جیمین آشنا شو...اون میتونه بهترین دوستت باشه.
جیمین به جی اون نگاهی کرد و احترام گذاشت.
_من نمیدونستم که تو دختر مدیر لی هستی...من پارک جیمینم بیست سالمه و دانشجوی رقصم.
جی اون لبخند زد و اونم احترام گذاشت
_من لی جی اون بیست و دو سالمه و قراره دانشجوی سینما باشم...امیدوارم دوستای خوبی باشیم.
جیمین بعد از گرفتن برنامه و جی اون بعد از سرزنش شدن به خاطر لباساش از دفتر خارج شدند.
جیمین پرسید
_راستی جی اون شی....برنامه تو گرفتی؟ الان چه کلاسی داری؟
جی اون نگاهی به درون کیفش انداخت و برگشو بیرون کشید
_این ساعت کلاسی ندارم...
جیمین خوشحال شد و گفت
_چه خوب...بیا بریم

جیمین و جی اون سمت حیاط راه افتادند و جیمین به محض دیدن جونگکوک به سمتش رفت. جونگکوک با دیدن جیمین بغلش کرد و موهاشو به هم ریخت.
_جیمینا...دنبالت میگشتم...
جونگکوک با دیدن جی اون لبخندی زد و گفت
_این دوست خوشگلتو تا حالا ندیده بودم....اینم انتقالیه؟
جی اون با تعجب به جونگکوک نگاه میکرد
جونگکوک ادامه داد
_ببین عزیزم....اسمت چی بود؟
جیمین سریع  گفت
_من و جی اون داشتیم میرفتیم
جونگکوک اخمی کرد
_کجا میرفتین؟...بعدم تو اسمشو از کجا میدونی؟
_وقتی رفته بودم پیش مدیر.....
جونگکوک پرید وسط حرفش.
_صبح زود رفته بودی پیش اون پیر خرفت؟...خب جی اون تو چی میخونی؟
جیمین چشم غره رفت و گفت
_اون سینما و فیلم میخونه و از آمریکا اومده.
_آخه تو از کجا میدونی؟
_گفتم که صبح که رفنه بودم پیش مدیر
_باز شروع کرد....انقدر حرف این پیر مرد بی مصرف رو نکش وسط....آدم با یه همچین دختری راجع به یه پیر زشت حرف نمیزنه. جی اون درسته؟؟! حالت چطوره؟!
جی اون که داشت به ناسزا های جونگکوک در مورد پدرش فکر میکرد گفت
_راستش عالیم
_خیلی خوبه
همون موقع مدیر لی از پله ها اومد پایین جونگکوک آروم گفت
_این آقای لی مدیر بی خاصیتمونه...تازه جیمین هم جاسوس‌شه.......سلام آقای لی.
آقای لی درحالی که به جی اون نگاه میکرد جواب داد.
_سلام آقای جئون.
رو به جی اون گفت:
_گفتم لباس کوتاه تو دانشگاه خلاف قانونه
جی اون خواست بگه که همراه جیمین بوده و وقت نکرده به خونه برع تا لباسشو عوض کنه که جونگکوک گفت:
_مدیر لی....جی اون تازه از آمریکا اومده و بیچاره با رسم های اینجا آشنا نیست.
مدیر لی تعجب کرد و گفت:
_تو از کجا میدونی؟
جونگکوک خندید و گفت
_من و جی اون دوستای بچگی هم دیگه ایم
مدیر لی پرسید
_واقعا؟
جی اون دستی به موهاش کشید و گفت
_آره آپا.. راست میگه
جونگکوک خوشحال شد و گفت
_البته...خودش الان گ.....آپ؟!؟. آپااا؟!؟!؟!؟
جونگکوک با چشم های گرد به جی اون نگاه میکرد.
_آپا؟!
جی اون و جیمین تایید کردند و مدیر لی با شنیدن اسمش از طرف یکی از معلم ها مسیر کلاسها رو پیش گرفت

جی اون سمت جونگکوک چرخید و گفت
_مدیر لی پیر خرفته....بی مصرف و زشته؟..دیگه چی....آهان بی خاصیت.... واقعا که
جونگکوک شرمنده شد و گفت
_شوخی کردم...دوست ها با هم شوخی میکنن دیگه
جی اون چشمهاشو چرخوند و گفت
_دوست کجا بود؟ من تازه همین امروز تو رو دیدم. جیمینا...من رفتم..مراقب خودت باش...
جونگکوک که به جی اونی که ازشون دور میشد خیره مونده بود خودشو تو بغل جیمین انداخت. جیمین خندید.
_چته؟!؟ عاشق دختر مدیر لی شدی؟
جونگکوک سریع بهش پرید
_من؟!؟؟؟!؟ کی گفته؟!؟؟!؟ اصلا از این دختره خوشم نمیاد....تازه آمریکا بزرگ شده...اصن همدیگرو نمی فهمیم...
_باشه بابا....از خداتم باشه....جی اون به این قشنگی..انقدر دنبال این دخترای هرزه مثل سوهیون بچرخ تا بمیری.....تنها دنبال دخترای هرزه..
جانگوگ لبخند شیطانی زد و گفت
_کی گفته قراره تنها بمونم؟!.؟ تو که هستی...با تو ازدواج میکنم....تازه خیلی هم فرقی با دخترا نداری هیچکی نمیفهمه...
جیمین با مشت به بازوی جونگکوک میزد...
_پسره ی عوضی...حرفتو پس بگیر....من بمیرم با تو ازدواج نمیکنم...پسرای دانشگاه میمیرن یه شب با من باشن...اونوقت تو منو با دخترا مقایسه میکنی...جئون جونگکوک خیلی بی لیاقتی...
جونگکوک زد زیر خنده
_باشه بابا ...بازوم رو کبود کردی...
ولی جیمین دست بردار نبود با مشت به شونه ی جونگکوک کوبید که جونگکوک آهی کشید و جیمینو از روی زمین بلند کرد و رو دوشش انداخت...
_پسره ی پررو....بزارم زمین...ناسلامتی من هیونگتم ها...گفتم بزارم زمین...وگرنه....
جونگکوک ضربه ی محکمی حواله ی رون پای جیمین کرد
_وگرنه چی؟!؟ عین دخترا جیغ میزنی؟!؟
جیمین که عصبانی تر از قبل شده بود تلاش کرد تا خودشو بندازه که جونگکوک با وحشت گذاشتش زمین
_جیمینا چیکار میکنی؟ ممکن بود بیافتی..
با دیدن قیافه عصبانی جیمین فهمید زیاده روی کرده
_.ببخشید...بیا بازم بزن... اصلا حقمه...متاسفم....ببخشید باشه؟!؟
جیمین آهی کشید و راه افتاد و جونگکوک هم به دنبالش راه افتاد.
_باشه...میبخشم..فقط برای اینکه کیوتی...

forever you Where stories live. Discover now