7سال بعد
جیمین خوندن نامه ی مادرش رو تموم کرد و اشکهاش سرازیر شد.
جیمین عزیزم من دوست بابات بودم...ولی بهترین دوستش نبودم....من باعث شدم جیمین و بابات از هم جدا بشن...میتونی به مامان کمک کنی....میتونی اونا رو به هم برسونی؟!؟ ...میتونی به مادرت کمک کنی؟
جیمین اشکهاشو پاک کرد و با وارد شدن نامجون به اتاق به سمتش دوید و نامه رو بهش داد.
_عمو....مامان کمک میخواد....ازم یه درخواست داره....ببین....
نامجون نامه رو گرفت و خوندنش رو شروع کرد.
_این چیه؟....داستانه؟!؟ بگو چرا این همه وقت داری میخونی
_نه عمو....آپا ...یه دوست داشته ....اسمش جیمینه..نامه اوما بعضی جاهاش رو نفهمیدم ...زود بخونش...لطفا..اوما میگه...اون عاشق آپا بوده....میخواد جیمین با آپا عروسی کنه....
نامجون نامه رو شروع کرد و جیمین رو هم بغل کرد. بعد از تموم شدن نامه رو به جیمین گفت.
_نگران نباش...حتما جین خبر داره...ظهر ازش میپرسیم...خوبه؟
جیمین خوشحال شد و همراه نامجون به آشپزخونه رفت.بعد از اومدن جین و پرسیدن از اون معلوم شد که جیمین بهترین دوست جونگکوک بوده اما از هفت سال پیش تا حالا هیچ خبری ازش ندارند. نامجون بعد از کمی فکر کردن گفت
_به نظرم باید کاری کنیم جونگکوک یاد جیمین بیافته.
_ولی عمو چه طوری؟!
_باید از زیر زبون بابات حرف بکشی...باهاش بازی اسم بکن.
چشمهای جیمین برق زد.
_باشه عموجونگکوک بعد از یه روز خسته کننده به خونه اومده بود و الان بعد از شام روی کاناپه نشسته بود و به عدد های سهام هاشون نگاه میکرد تا شاید ازشون سر در بیاره
_آپا....
_بله جیمینی ؟
_اپاااااا
_بله جیمینی ؟!؟
_باهام بازی کن
جونگکوک اهی کشید
_الان نه
_ولی آپا امشب تولدمه
جونگکوک آه دیگه ای کشید و لپتاپ رو بست.
_باشه...چه بازی
_بازی اسم.
جونگکوک خندید
_بازی اسم چیه؟
_ یه بازی خوب.....عمو نامجون هم بلده.....من یه اسم میگم بعد باهاش یه اسم کامل بساز...ولی اونی که اسم کاملشو میگی باید وجود داشته باشه و ما بشناسیمش.
_یعنی چی؟!
_مثلا من میگم کیم تو میتونی بگی کیم سوکجین...چون اسم عمو جینه...خب..ولی نمیتونی بگی کیم جونگکوک چون نداریم....
_ولی جیمینی مطمئنم حداقل یکی هست که اسمش کیم جونگکوک باشه...
_نه آپا...ما که نمیشناسیمش..پس قبول نیست. خب؟!؟
_باشه...شروع کن.
_اممم....ته
_جی ته هون....قبوله؟
_آره آپا...جی ته هون منشی عمو جینه منم میشناسمش پس قبوله...نوبت آپاس
_هممم...هان
_هان سویون...نوبت منه چویی
_چویی سونگجه...منم....هو
_هو جون جه....ایم
_ایم جه بم.....کیم
_کیم نام جون.....پارک
_پارک جیمین.....نوبت منه ....هم..
_نه آپا گفتم که باید وجود داشته باشه...
_هی...کی گفته پارک جیمین وجود نداره؟!
_من میگم...مطمئنم به جز خودت هیچکی اونو نمیشناسه...
_چرا میشناسن....جین هیونگ میشناسه...
جیمین دستاشو جلوش رو سینش جمع کرد.
_پس ازش بپرسیم...
جونگکوک جین رو صدا زد و جین به پذیرایی اومد در حالی که دستاشو خشک میکرد.
_چیه؟
_عمو جین....پارک جیمین کیه؟!
جین نگاهی به جونگکوک انداخت.
_پارک جیمین ؟!؟ منظورت دوست دانشگاه باباته؟! اون یه پسر خوشگل ریزه میزس. البته الان چند ساله ازش بی خبرم..
جیمین نگاهی به پدرش انداخت.
_آپا...تو یه دوست داشتی که اسمش جیمین بوده؟!....پسر بوده؟!؟....خوشگل بوده؟!؟....آپا جیمین الان کجاست؟؟؟...میشه ببینمش؟!؟؟؟ حتما اونم مثل عمو یوگیومه....خونشون کجاست؟!؟؟
_وای جیمینی چه خبرته؟!؟؟؟
جونگکوک جیمین رو بغل کرد.
_پارک جیمین بهترین دوستیه که تا حالا داشتم...اون واقعا با بقیه فرق داشت...دنبال دختر ها راه نمی افتاد و خیلی باهوش بود...میشه گفت یه جورایی مثل دخترا بود. مثل اونا ظریف بود..خیلی حساس بود .....معمولا مثل دخترا هم لباس میپوشید.
_آپا...دوستت دامن میپوشید؟!
جونگکوک قهقه زد.
_نه...ولی شلوارک و لباس های رنگی و روشن میپوشید.....آبی و زرد خیلی بهش میومد....
_ پس حتما خیلی خوشگل بوده...چون پسرا تو لباس رنگی خیلی زشتن...البته به جز عمو جین...نگفتی خونشون کجاست.
جونگکوک خندید...
_من نمیدونم عزیزم....الان چند ساله که ازش بی خبرم....الانم بازی بسه...بریم تولد بگیریم...
YOU ARE READING
forever you
Romance_عمو جین....پارک جیمین کیه؟! جین نگاهی به جونگکوک انداخت. _پارک جیمین ؟!؟ منظورت دوست دانشگاه باباته؟! اون یه پسر خوشگل ریزه میزس. البته الان چند ساله ازش بی خبرم.. جیمین نگاهی به پدرش انداخت. _آپا...تو یه دوست داشتی که اسمش جیمین بوده؟!....پسر بوده...