3

2.4K 446 11
                                    


تقریبا یه هفته از اومدن جی اون به دانشگاه گذشته بود و جی اون تمام این مدت رو با جیمین گذرونده بود.  موقع ناهار جی اون با جیمین و جونگکوک غذا میخورد. جی اون و جیمین خیلی صمیمی شده بودند ولی جی اون هنوز هم با جونگکوک سرد بود.
جیمین ،جی اون و جونگکوک یه کلاس مشترک داشتند. کلاس هنر معاصر آخرین کلاس روز سه شنبه بود.
جونگکوک سر جای همیشگیش نشسته بود و منتظر استاد بود که جی اون وارد شد و به صندلی های خالی نگاه کرد، جونگکوک با دیدنش لبخند زد و به صندلی کناریش اشاره کرد. جی اون لبخند جونگکوک رو جواب داد و کنارش نشست. بعد از چند دقیقه جیمین وارد کلاس که الان تقریبا پر شده بود شد وقتی جونگکوک رو دید سمتش رفت و خواست کنارش بشینه که با جی اون مواجه شد.
_سلام نونا...
_سلام جیمین...چه خبر؟!
_ خبری نیس...من کجا بشینم؟
جی اون منظور جیمینو نفهمید. جونگکوک داشت با لبخند شرمنده ای به جیمین نگاه میکرد که جی اون گفت
_هر جا میخوای بشین جیمین اشکالی نداره.
_اخه من همیشه پیش کوکی میشینم.....
جی اون خواست بلند شه که جیمین گفت
_بشین نونا من پشت سرتون میشینم. و به صندلی پشت سر جی اون رفت تا بشینه که استاد وارد شد.
_سلام به همه....خب موضوع امروز کلاس رابطه ی عشق و هنره....کدومتون میتونه عشق رو توصیف کنه؟!
استاد هو به کلاس نگاهی انداخت و لبخند زد.
_ کیم سه جین؟
_بله؟
_میشه عشق رو تعریف کنی؟
_خب.....یه رابطه رومانتیک؟!
_رابطه.......
معلم کلاسو دوباره زیر نظر گرفت.
_پارک جیمین!
جیمین دستپاچه شد.
_لطفا عشقو برامون توصیف کن.
جیمین لبشو گاز گرفت و آهی کشید
_خب .....اممم ...چیزه...
جونگکوک دستشو بلند کرد.
_بله جئون جونگکوک ؟!
_میشه من عشقو تعریف کنم؟
استاد هو خوشحال شد.
_البته...
جونگکوک گلوشو صاف کرد
_به نظرم عشق دوستیه...اگه اونی که دوستش دارم و اونم از من خوشش میاد باهام دوست باشه میتونم عاشقش باشم.....به نظرم کسی که عاشقشم باید یکی از بهترین دوستام باشه. باید کسی باشه که باهاش خیلی راحتم. باید هم دیگه رو خوب بشناسیم و خوب یه دوست که شما رو خوب میشناسه میتونه عاشقتون بشه.
جی اون با شنیدن این حرف لبخند محوی زد.
جیمین با بهت و تعجب به نیمرخ جونگکوک نگاه میکرد. حس میکرد گونه هاش دارن صورتی میشن. سرشو پایین انداخت.
بعد از کلاس جیمین که حواسش پرت حرف های جونگکوک بود متوجه شد که دفترشو تو کلاس جا گذاشته ، جی اون و جونگکوک رو بیرون کلاس تنها گذاشت تا دفترشو بیاره.
جونگکوک کیفشو رو دوشش جا به جا کرد و گفت

_خب جی اون شی....باهام دوست میشی؟
_با این حرف هایی که تو کلاس زدی مطمئنی میخوای با هم دوست باشیم؟
جونگکوک لبخند زد و شونه هاشو بالا انداخت. دستشو جلو آورد و منتظر موند تا جی اون باهاش دست بده. جی اون دست جونگکوک رو گرفت و آروم خندید. جیمین از کلاس خارج شد و با جونگکوک روبه رو شد که تنها وایساده بود و به جیمین نگاه میکرد. جیمین سمتش رفت و خواست رد شده که جونگکوک بغلش کرد.
_جیمینی....کجا میری؟!...بریم شام بخوریم؟!
_نه..میرم خوابگاه....خودت برو شام بخور...
جونگکوک در حالیکه دستش دور کمر جیمین بود راه افتاد.
_باشه ...منم میرم خونه پس....کاش میومدی با هم بریم خونه.... جین هیونگ قول داده برام شام درست کنه...از دستت رفت...
_ای بچه شکمو....نگران من نباش تو خوابگاه یه چیزی پیدا میکنم...همه که مثل تو هیونگ آشپز ندارن...
جونگکوک زبون درازی کرد.
_کی نگران تو بود..؟!؟!؟ من میخواستم غذاهامون حروم نشه...به تو هم یه چیزی میرسید...انقدر پول مامان باباتو حروم نمیکردی...من رفتم...
جونگکوک از جیمین جدا شد و به سمت ایستگاه اتوبوس دوید.
جیمین که هنوز درگیر حرف های جونگکوک بود به سمت خوابگاه راه افتاد.

جشن بهاره دانشگاه شروع شده بود و جیمین جی اون و جونگکوک تو سالن بزرگ کنار بقیه بچه ها جمع شده بود. دست میزدن و بالا پایین میپردند. جشن باید تا الان شروع میشد ولی انگار خبری نبود. مدیر لی وارد سالن شد و به جیمین اشاره کرد که باهاش بره. جیمین به همراه جی اون و جونگکوک دنبال مدیر لی رفتند. به محض رسیدن به بیرون سالن مدیرلی شروع کرد.
_جیمینا....خواننده ای که برای جشن دعوت کرده بودیم نمیتونه بیاد....من واقعا تمام تلاشمو کردم ولی باید جایگزین براش پیدا کنیم از بین دوستات کسی هست تو رشته ی موسیقی که بخواد اجرا کنه و الان در دسترس باشه؟!؟
جیمین کمی فکر کرد و گفت
_خب...میتونم به ته مین هیونگ بگم......اوه نه ...هیونگ رفته پیش خانواده اش...
رو به جونگکوک پرسید
_تو نمیتونی به جیهون بگی؟!؟ اون سونبه ات که سال آخریه؟!
جونگکوک سرشو تکون داد.
_نه هیونگ از اجرا خوشش نمیاد و تازه خیلی هم نمیخونه...
جیمین که داشت عصبی میشد گفت
_صبر کن ببینم....تو....جئون جونگکوک..تو میتونی برامون بخونی...
_آره من میتونم بخونم ولی الان آهنگ آماده ندارم....
مدیر لی نگاهی به جیمین و جونگکوک انداخت.
_ترو خدا با هم دیگه یه کاریش بکنین..من امیدم به شماهاست....
بعد از اون مدیر لی تنهاشون گذاشت و به سالن رفت تا جشنو شروع کنه.
جونگکوک به جیمین چشم غره ای رفت.
_پسره ی دهن لق...چرا گفتی من میتونم بخونم؟!؟
_مگه نمیتونی؟!؟!
_البته که میتونم ،من جئون جونگکوک تو همه کاری ماهرم. ولی دلیل نمیشه...
_باشه بابا...میگی الان چیکار کنیم؟
_چی کار کنیم؟!؟! هیچی...به ما چه که خواننده نداریم...
جیمین عصبانی شد.
_باشه ....به تو چه...تو برو به لاس زدنت با اون دختر های هرزه برس خودم یه کاریش میکنم.....
جیمین خواست بره سمت در که جونگکوک دستشو گرفت
_کجا؟
جیمین دستشو پس زد .
_میرم دنبال خواننده....اصلا چه کار داری؟
جونگکوک خواست جواب بده که جی اون پرید وسط حرفشون.
_من میتونم بخونم.....ولی یه آهنگ آروم و عاشقانه کره ای بلدم .........ولی خب تو میتونی باهاش برقصی؟؟   اونوقت دیگه مسخره و خسته کننده به نظر نمیاد.
جیمین خوشحال شد
_واقعا؟!؟؟ وای نونا مرسی ....خواست سمت جی اون بره که جونگکوک جلوشو گرفت.
_پس منم میخونم....ولی اگه بد شد مسئولیت همه چی با پارک جیمین احقمه که جاسوس مدیره...
جیمین مشتی حواله بازوی جونگکوک کرد به اتاق کنار سالن رفت تا آهنگی که جی اون و جونگکوک میخواستند بخونن رو به نوازنده ها بده.

موقع اجرای آهنگ شده بود. جیمین و جی اون به همراه جونگکوک به روی استیج رفتند و موسیقی ملایمی شروع شد و جونگکوک شروع به خوندن آهنگ کرد. جی اون که فکرشم نمیکرد صدای جونگکوک انقدر خوب باشه با چشمهای گرد شروع به خوندن کرد. آهنگ عاشقانه و شیرین بود جیمین حرکاتشو شروع کرد نرم و آروم میرقصید خودشو با صدای جونگکوک هماهنگ کرده بود و میرقصید حس میکرد میتونه تمام کلماتی که جونگکوک میخونه رو حس کنه. حس میکرد تمام کلمات آهنگ در وصف حال الانش بودند حس میکرد عاشق شده. خوشحال بود که جونگکوک هم احتمالا عاشقشه چون هرچه نباشه اونا بهترین دوستای همدیگه اند.
جونگکوک و جی اون در حالی که داشتند آهنگ عاشقانشو تموم میکردند به هم دیگه خیره شده بودند و انگار که دارن برای همدیگه آهنگ میخوندند. جونگکوک با عشق خاصی تو چشمهاش به جی اون نگاه میکرد. به نظرش جی اون خیلی کیوت و کوچولو بود. اون واقعا با وقار و مثل یه دختر کامل رفتار میکرد. مثل بقیه دخترا دنبال جلب توجه نبود. صدای قشنگی داشت و واقعا خوشگل بود.
جی اون به حرکات جیمین نگاه میکرد و به این فکر میکرد چه قدر همه چی بی عیب و نقصه. ترکیب صداش با صدای جونگکوک باعث میشد چیزی رو توی دلش حس کنه که تا حالا حس نکرده بود. حس میکرد میخواد تا ابد به صدای پسر رو به روش گوش بده. آخرین خط آهنگ رو خوند و ساکت شد. جیمین از حرکت ایستاد درحالی که داشت نفس نفس میزد. تمام افراد تو سالن براشون دست زدند و اونام تشکر کردن. جشن ادامه داشت.
جیمین جونگکوک و جی اون به سمت غذاها رفتند و خودشونو مشغول کردند.
جونگکوک که لبخند از لبش محو نمیشد رو به جی اون گفت
_جی اون...میخوای برقصیم؟!
جی اون نگاهی بهش انداخت.
_بچه پررو..من ازت بزرگترم...
جونگکوک لبشو گاز گرفت
_باشه.....نونا بیا برقصیم..‌
جی اون با خوشحالی قبول کرد. جونگکوک و جی اون به وسط سالن رفتند تا برقصند.
جیمین به جونگکوک نگاه می کرد ولی جونگکوک تمام حواسش به دختری بود که تو لباس براق و قشنگش داشت باهاش میرقصید.
جیمین احساس خیلی بدی داشت. واقعا ناراحت شده بود. الان بیست دقیقه بود که جونگکوک اونو تنها گذاشته بود و داشت با جی اون میرقصید.
با قرار گرفتن دست جونگین رو شونه اش از جا پرید.
_کای هیونگ!!!!!
خودشو تو بغل جونگین انداخت.
فکر نمیکرد تا هفته ی دیگه برگرده. از جونگین جدا شد.
_جیمینا....چرا داری گریه میکنی؟!؟
جیمین دستشو رو صورت کشید.
_چیزی نیست هیونگ...دلم برا خونه تنگ شده.
جونگین دست جیمین رو گرفت.
_گریه نکن...هیونگ مواظبته...بیا برگردیم خوابگاه....راستی جونگکوک کجاست؟!
جیمین به وسط سالن نگاهی انداخت جونگکوک اونجا نبود.
_نمیدونم...شاید پیش دختراست. بیا بریم.

forever you Where stories live. Discover now