10

2.3K 424 2
                                    

جیمین با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شد. چشمهاشو مالید و از تخت پایین اومد. دمپایی هاشو پوشید و به سمت حمام راه افتاد.
وقتی از حمام خارج شد با تهیونگ مواجه شد که بالشو بغل گرفته بود و بهش نگاه میکرد.
_صبح به خیر...
تهیونگ ناله ای کرد و تو جاش نشست.
_صبح به خیر...ساعت چنده؟!
_ساعت شش و بیست دقیقه است...به نفعته الان بلند شی....امروز با آقای جی قرار داریم....اگه معامله مون نشه..‌.فکر کنم باید تمام وقت تو شرکت کار کنم....
تهیونگ خنده ای کرد.
_تقصیر خودته....اگه به خاطر مادرت نبود پات هم تو شرکت نمیذاشتی.....تو منشی خیلی بدی هستی...ولی من نجاتت میدم...
تهیونگ از تخت پایین اومد و به سمت حمام رفت. جیمین حوله اشو در آورد و پیرهن سفیدشو پوشید. کراوات سرمه ای و کت و شلوار همون رنگ رو هم برداشت و به طبقه ی پایین رفت. وارد آشپزخونه شد و به صبحونه مفصلی که روی میز بود نگاه کرد. پشت میز نشست و مشغول چک کردن گوشیش شد. وقتی تهیونگ وارد آشپزخونه شده بود به جز کراواتش کاملا مرتب و حاضر بود. پشت میز نشست و گوشی جیمین رو قاپید.
_صبحونه بخور....
جیمین چشم غره ای رفت و صبحونشو شروع کرد.
_امروز ظهر با مشاور لی قرار ناهار داری...منم نیستم ...امروز زودتر میرم هوپ ورلد....ترم جدید داره شروع میشه...باید بچه ها رو ثبت نام کنم...
_تهیونگ با دهن پر و چشمهای گرد به جیمین خیره شد.
_یا...این هفته کلی کار داریم...قراره از یه سری کمپانی حمایت کنیم...و تو میخوای بری کلاس رقص؟!؟ واقعا باید دنبال یه منشی دیگه باشم؟!؟. ....نمیشه نری؟
جیمین اخم کرد و از پشت میز بلند شد. شلوار و کتشو از روی صندلیش برداشت و پوشید. کراواتشو مرتب کرد و به تهیونگ احترام گذاشت. با لحنی طعنه آمیز گفت
_روز به خیر رییس کیم...من میرم کمپانی...شما هم بعد از صبحونه کرواتتون رو مرتب کنین و تشریف بیارین راننده منتظرتونه....
جیمین از آشپزخونه خارج شد و در خونه رو محکم به هم زد. تهیونگ آهی کشید و قاشقشو انداخت. جیهون خدمتکار خونه با شنیدن صدای در وارد آشپزخونه شد و غر زد
_چه خبرشونه اول صب...؟
ولی با دیدن تهیونگ جا خورد.
_آقا...من فکر کردم رفتین سر کار...ببخشید.
جیهون سریعا از آشپزخونه خارج شد و تهیونگ به اتاق خواب رفت تا کیفشو برداره.
جیمین به محض بستن در برای راننده تهیونگ دست تکون داد و سوار ماشین اسپرت خودش شد. با سرعت زیادی به کمپانی رفت و بعد از پارک کردن ماشینش وارد شرکت شد و جواب سلام همه رو به گرمی داد. به دفتر تهیونگ رفت و مدارک روی میز رو جمع کرد. به سمت میز خودش رفت. پشت میز نشست و کارشو شروع کرد.
بعد از نیم ساعت تهیونگ وارد کمپانی شد و بدون جواب دادن به کارکنان شرکت به دفترش رفت. بعد از اینکه پشت میزش نشست. زنگ تلفن رو فشار داد و جیمین رو صدا زد تا به دفترش بره. جیمین با بی میلی به دفتر تهیونگ رفت.
_بله رییس....باهام کاری داشتین؟!
تهیونگ آه بلندی کشید و از جاش بلند شد و جیمین رو بغل کرد.
_جیمینی....ته ته پشیمونه....باهام آشتی کن لطفا....
جیمین چشم غره ای رفت و از تهیونگ جدا شد.
_تو میدونی رقصیدن چقدر برام مهمه...حق نداری طوری حرف بزنی که انگار یه سرگرمی مسخرس...اگه دانشگاه رو تموم کرده بودم هیچوقت پام رو نمی گذاشتم تو شرکت مسخره تو و مامانم...چرا درکم نمیکنی؟!؟
تهیونگ که شرمنده بود نگاهی به جیمین انداخت.
_ببخشید...باهام آشتی میکنی؟!
جیمین آهی کشید و تهیونگ رو بغل کرد و کمی ازش جدا شد تا کروات تهیونگ رو مرتب کنه...
_هنوز هم موضوع دانشگاه اعصابتو بهم میریزه...مطمعنی فراموشش کردی...اره؟!؟
جیمین هومی کرد و لباسای تهیونگ رو صاف کرد.
_من دیگه به عشق اولم فکر نمیکنم نگران نباش.
تهیونگ دوباره بغلش کرد.
_امیدوارم...
جیمین کاراشو تموم کرده بود و کیفشو برداشت تا به استدیو رقص هوپ ورلد بره.
به ماشینش که رسید کتشو در آورد و روی صندلی ماشین انداخت. کراواتشو باز کرد و روی کتش انداخت. دوتا از دکمه های پیرهنشو باز کرد و نفسشو بیرون داد. ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
با ورود به استدیو با هوسوک مواجه شد.
_سلام هیونگ....دلم برات تنگ شده بود.
هوسوک جیمین رو در آغوش گرفت.
_بچه تو فقط یه هفتس منو ندیدی....
هوسوک موهای جیمین رو بوسید و جیمین اعتراض کرد.
_یا...هیونگ...نکن مگه من بچه ام...
هوسوک خندید و موهای جیمین رو به هم ریخت. با هم به سمت کمد ها رفتند و  جیمین کیفشو داخل کمد ها گذاشت.
_امروز هنرجو هات خیلی کم ترن...فکر کنم بقیه تا جلسه ی بعدی اضافه بشن....
جیمین سرشو تکون داد و به سمت قسمت بچه ها راه افتاد. برعکس استدیو اصلی که تم سیاه و سفید داشت، استدیو بچه ها کاغذ دیواری با رنگ های ملیح داشت. با وارد شدن جیمین بچه ها بلند شدند و بهش احترام گذاشتند.
_ سلام سونسنگ نیم
_سلام بچه ها...
جیمین کلاس رو با حرکات کششی شروع کرد. لبخند روی لبش تمام طول کلاس باهاش بود. بارها به اینکه برگرده دانشگاه و تحصیلاتشو ادامه بده فکر کرده بود ولی حتی فکر به دانشگاه و عشق اولش قلبشو درد میاورد.
تهیونگ بعد از قرار ناهارش کلافه شده بود. درسته که جیمین چیزی از اداره کردن شرکت نمیدونست ولی در طول این چندسال تمام تلاششو کرده بود و خیلی از کارهایی که چندتا منشی باهم نمیتونستند تموم کنند رو خودش به تنهایی و بهترین شکل انجام میداد. بعد از کلی خواهش و التماس به جیمین اجازه داده بود تا به صورت پاره وقت به شغل مورد علاقش برسه ولی الان به شدت پشیمون بود. بعد از بررسی دوباره فایل تو دستش آه بلندی کشید و دستیار جیمین رو صدا زد
_بله رییس کیم؟!
_سود شرکت های زیر مجموعه رو کی حساب کرده؟!
جه هو به تته پته افتاد
_سود....اممم...میدونین....
تهیونگ دستشو کوبید روی میز
_ایم جه هو...من یه چیزی رو چندبار میگم؟
جه هو ترسیده گفت
_فقط...فقط یک بار...
تهیونگ لبخندی زد و گفت
_پس همین الان بدون اینکه وقتمو تلف کنی جواب بده....کدوم خری سود کوفتی شرکت های زیر مجموعه رو حساب کرده؟!
_من حساب کردم رییس
تهیونگ خنده ی خیلی سردی کرد.
_چرا شما منشی ها اینطوری هستین....تو سود رو اشتباه حساب کردی....سود شرکت های زیر مجموعه سه برابر از سود اصلیه...این با کدوم منطق جور در میاد؟!؟...همین الان با شرکت های زیر مجموعه تماس بگیر...باید تا هفته آینده جلسه بگیریم.

forever you Where stories live. Discover now