جونگکوک بعد از اینکه به جیمین کمک کرد بلند شه به سمت در رفت و از رستوران خارج شد. وقتی به ماشین رسید قبل از اینکه در ماشینو باز کنه جیمین هلش داد سمت ماشین و بین در و دستای جیمین گیر افتاد
_جیمینی چی کار ....
حرفش نصفه موند چون که جیمین دستاشو روی گونه های جونگکوک گذاشته بود و نگاهش میکرد.
_گوکی....من... عاشقتم....
و بعد لبهاشو گذاشت روی لبهای جونگکوک و شروع به بوسیدن کرد. جونگکوک انگار بهش برق وصل کرده بودند. خشکش زده بود.
لبهای جیمین فوق العاده نرم و خواستنی بودند و جونگکوک داشت دیونه میشد. بعد از اینکه فهمید در چه وضعیتیه کیفش از دستش افتاد. دستهاش بعد از چند لحظه دور کمر جیمین قفل شد و اجازه نداد جیمین بوسه رو قطع کنه...بعد از چند دقیقه از هم جداشدند و جونگکوک که نفس نفس میزد تو چشم های جیمین خیره شد.
_هیونگ.....چی گفتی؟؟؟؟.....عاشقمی؟؟؟؟
جیمین لبخند زد و با سر تایید کرد.
_آره....عاشقتم......
جونگکوک لبخندی زد و درو باز کرد و جیمین رو نشوند تو ماشین و خودشم نشست و راه افتاد.
_جیمین...باورم نمیشه تو عاشق منی....من از وقتی دوباره پیدات کردم حس های عجیبی بهت داشتم....ولی الان میدونم که حسم چیه....چقدر خوشحالم هیونگ...تو....عاشقمی...
نگاهی به جیمین کرد که خوابیده بود.
_اوه ...منو بگو دارم باهات حرف میزنم....
بعد از اینکه به ساختمون رسیدند جونگکوک جیمین رو داخل خونه برد و کمکش کرد وارد اتاق خواب بشه.
جیمین رو روی تخت نشوند و رفت توی آشپزخونه تا براش آب و مسکن بیاره تا وقتی بیدار شد بخوره. وقتی جونگکوک برگشت جیمین گوشه تخت خودشو مچاله کرده بود. جونگکوک آب و قرصها رو کنار تخت روی میز گذاشت و جیمین رو صدا زد.
_جیمینا....پاشو....بلندشو...باید لباساتو عوض کنی....
جیمین ناله ای کرد و روی تخت نشست. جونگکوک دکمه های لباسشو باز کرد مدام به خودش گوشزد میکرد که جیمین مسته و نباید ازش سو استفاده کنه. زیر لب غر میزد.
_به عضلاتش نگاه نکن....به بدنش نگاه نکن....نگاه نکن....نگاه نکن....
وقتی دکمه هاشو باز کرد به سمت کمد رفت و یه ست لباس خواب ابریشمی راه راه برای جیمین آورد. خیلی زود لباس ها رو تن جیمین کرد و کمکش کرد بره زیر پتو و ملافه ها. موهای جیمینو از تو صورتش کنار زد و خواست از جاش بلند شه که جیمین دستشو گرفت.
_دیمینی رو تنها نذار....دیمینی عاشقته....پیشم بمون....خب؟....
جیمین دستشو گذاشت پشت گردن جونگکوک و اون رو سمت خودش کشید و بوسیدش. بعد از چند لحظه بوسه رو قطع کرد.
_من عاشقتم....تو منو دوست نداری؟!....نه...
جیمین بغض کرده بود و چشمهاش خیس شده بودند. جونگکوک بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد.
_جیمینی ......چرا مثه بچه ها خودتو لوس میکنی؟.....منم دوستت دارم....نمیدونستم الکل باعث میشه حرف دلتو بهم بزنی....فکر نمیکردم عاشق من بشی....راستش فکر میکردم بعد از جیاون دیگه هیچوقت عاشق کسی نشم....ولی تو...
حرف جونگکوک با بوسه ی جیمین روی گردنش قطع شد. جیمین درحال بوسیدن و مارک کردن گردن جونگکوک بود و دستشو به پیرهن جونگکوک رسوند و تلاش کرد دکمه هاشو باز کنه. جونگکوک شوکه شده بود. به این فکر میکرد که شاید الکل باعث شده هیونگ فسقلیش مشتاق تر باشه. دستهای جیمین رو گرفت و تو چشم هاش خیره شد.
_جیمین....درسته منم تو رو میخوام.....ولی برای همین چیزی خیلی زوده...باید اول درموردش حرف بزنیم....الان باید استراحت کنی....باشه؟!
جیمین لباشو بیرون داد و دراز کشید ولی دست جونگکوک رو گرفته بود و ول نمیکرد.
_پیشم بمون...
جونگکوک لبخندی زد و خودش هم رفت زیر ملافه ها و جیمین رو بغل کرد. بعد از چند دقیقه نفس های جیمین منظم شد و جونگکوک فهمید که خوابش برده.
تصمیم گرفت تا برگشتن تهیونگ پیش جیمین بمونه.
جونگکوک با صدای تهیونگ از خواب بیدار شد.
_کوک....جونگکوکا....بیدار شو...
جونگکوک چشمهاش رو باز کرد و متوجه شد کنار جیمین خوابیده و جیمین رو بغل کرده. خودشو از جیمین جدا کرد و نشست. با چشمهای خواب آلود به تهیونگ که لباس های دیشبش تنش بود نگاه کرد.
_هیونگ....کی اومدی؟!؟....
_امم...من همین الان اومدم....تو چرا اینجا خوابیدی؟!؟؟
جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت.
_جیمینی هیونگ دیشب عجیب رفتار میکرد.... نتونستم تنهاش بذارم....
تهیونگ به جیمین که هنوز خواب بود نگاه کرد.
_عجیب؟!؟.....لابد دوباره مست کرده.....جیمینا....پاشو ببینم....پارک جیمین
جیمین کمی تو جاش تکون خورد ولی چشمهاشو باز نکرد. دستشو روی تخت کشید و بازوی جونگکوک رو گرفت و سمت خودش کشید. خودش رو تو بغل جونگکوک انداخت و نق زد.
_ته ته....داد نکش....بذار بخوابیم...
جونگکوک با تعجب به جیمین نگاه کرد و بعد زد زیر خنده.
جیمین چشمهاش رو باز کرد و به جونگکوک با تعجب خیره شد.
_گوکی.....تو چرا اینجایی؟!؟
جونگکوک خواست توضیح بده که تهیونگ گفت
_پاشو برو یه دوش بگیر....چرا لباس های من تنته....پاشو...جونگکوک رو ول کن....
جیمین بلند شد و به سمت حمام رفت.
تهیونگ به همراه جونگکوک به آشپزخونه رفتند.
جونگکوک نگاهی به میز صبحونه ای که از قبل چیده شده بود انداخت.
_هیونگ...کی وقت کردی صبحونه درست کنی؟!؟
تهیونگ قهقهه زد.
_اینارو میگی....من و جیمین آشپزی نمیکنیم...خدمتکار داریم...بیا بشین...
جونگکوک نشست.
_راستی هیونگ...گفتی دیشب مشکلی پیش اومده...
تهیونگ آهی کشید.
_اره....سگ هیونگ از خونه رفته بود ....گم شده بود و ما کلی دنبالش گشتیم....هیونگ کلی ناراحت بود...نمیتونستم تنهاش بذارم...ولی خب صبح خودش برگشت خونه...واقعا متاسفم که مجبور شدی مراقب جیمین باشی...جیمینی...عادت های مستی خیلی بدی داره....
امیدوارم بلایی سرت نیاورده باشه...
جونگکوک لبخندی زد و سرشو تکون داد.
_اشکالی نداره هیونگ....جیمینی هیونگ خیلی مست نبود.....ولی به نظرم خوبه آدم حالا هر چند وقت یه بار مست کنه تا حرف های دلشو به زبون بیاره.
تهیونگ در حالی که لیوان آبمیوهاش رو بر می داشت خندید و گفت.
_جیمین بدون الکل هم حرف دلشو میزنه ولی وقتی مسته میزنه به سرش..عادت های مستیش افتضاحن.....وقتی کاملا مست میشه....از کنترل خارج میشه.....یه بار نزدیک بود عادت های مستیش چند ملیون دلار برامون آب بخوره...
جونگکوک نگاهی پر از تعجب به تهیونگ انداخت.
_یعنی چی؟!؟
_شاید باورت نشه ولی جیمین وقتی مسته...مدام به اونی که کنارشه میچسبه و اونا رو بغل میکنه و عشقشو به بقیه اعتراف میکنه.....یه بار بیرون شرکت با یه شرکت از استرالیا جلسه داشتیم...جیمین مست کرد و با همسر و شریک رییس شرکت یه مسئله ای بوجورد آورد که اگه مامانش میفهمید ممکن بود من رو هم آتیش بزنه...
جونگکوک گیج شده بود. اعتراف به عشق عادت مستیه جیمینه؟!....اصلا مگه معنی میده....اینم شد عادت مستی؟...مطمعن بود زندگی این بدتر نمیشه که گوشی تهیونگ زنگ خورد.
_الو.....بله...نه....مشکلی نیست....بله میام..نه منشی کیم الان پیش منه...باشه....فعلا
جونگکوک که به ظرف صبحونه خیره شده بود بعد از تماس تهیونگ لبخندی زد.
_آه هیونگ اگه دخترم جیمینی اینجا بود کلی دعوات میکرد که دروغ گفتن کار بدیه و بزرگترا نباید کار زشت بکنن...
تهیونگ متعجب شد.
_چه دروغی؟!
_خب تو الان گفتی منشی کیم پیش توعه....
تهیونگ که چشمهاش گرد شده بود از خودش دفاع کرد.
_دروغ چیه....خب هست...
جونگکوک شروع کرد بلند بلند خندیدن فکر کرد شاید تهیونگ هم کمی مسته. جیمین که داشت با موهاش کلنجار میرفت وارد آشپزخونه شد. تهیونگ که دلیل خنده های جونگکوک رو نمیفهمید و کمی عصبی شده بود گفت.
_منشی کیم....
جیمین با تعجب نگاهش کرد و رسمی جواب داد
_بله؟
تهیونگ هوفی کرد.
_میشه بگی دیشب چه بلایی سر این بدبخت آوردی که زده به سرش!!؟
جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت و بعد به تهیونگ..
_آه هیونگ من خوب میدونم اسم جیمینی....پارک جیمینه...
جیمین با ترس به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ چنگالشو کوبید رو میز
_نمیدونم این جیمین چه بلایی سرت آورده و یا شاید واقعا نمیدونی...بعد از ازدواج منو جیمین...اون اسمشو عوض کرده...تمام کارکنان شرکت با اسم جدیدش صداش میزنن....تو هم بهتره همینطور صداش کنی....چرا اول صبح انقدر آدمو اذییت میکنین؟....
YOU ARE READING
forever you
Romance_عمو جین....پارک جیمین کیه؟! جین نگاهی به جونگکوک انداخت. _پارک جیمین ؟!؟ منظورت دوست دانشگاه باباته؟! اون یه پسر خوشگل ریزه میزس. البته الان چند ساله ازش بی خبرم.. جیمین نگاهی به پدرش انداخت. _آپا...تو یه دوست داشتی که اسمش جیمین بوده؟!....پسر بوده...