جیمین تو تختش خوابیده بود و به قاب عکس های کنار تختش نگاه میکرد. یکی از اون عکس ها عکس خودشو جونگکوک بود وقتی که برای بار آخر به استودیو رقص کنار مدرسه جونگکوک زفته بودند و کلاس رقص هیپ هاپ شون رو به پایان رسونده بودند. جونگکوک و جیمین همدیگرو بغل کرده بودند و جونگین ازشون عکس گرفته بود. مدام به حرف های جی اون فکر میکرد. نکنه واقعا عاشق بهترین دوستش شده باشه؟!
صبح روز بعد جیمین تصمیم گرفت دلش میخواد امروز به چشم بیاد. موهاشو تو حمام با کمک جونگین بلوند کرد ..از موهای قهوه ای روشن خسته شده بود...یه شلوارک نخودی خیلی کوتاه پوشید با پیرهن گشاد و نازک و سفیدی که کمی بدن نما بود موهاشو شونه زد و شروع کرد به آرایش کردن صورتش. بعد از زدن تینت لب نگاهی به خودش تو آینه انداخت. حس میکرد خیلی خوب شده. کیفشو برداشت و سمت دانشگاه راه افتاد. پسرای دانشگاه با دیدن جیمین سر تا پاشو برانداز میکردند...
_ببینم این پارک جیمین نیست؟!؟
_چرا.....خودشه.....وای الانه که .....
جیمین اعتنایی نکرد و به سمت راهرو کمد ها راه افتاد...بچه ها در حال جا دادن کیفاشون تو کمد بودند...دختر ها با دین جیمین پچ پچ میکردند و پسرا بهش خیره بودند. جیمین به کمد خودش رسید و با جی اون و جونگکوک مواجه شد که داشتند با هم پچ پچ میکردند.
_سلام....
جونگکوک به سمت جیمین چرخید
_سلام جی........چه بلایی سر موهات آوردی؟!؟ صورتت چشه؟! چرا انقدر عوض شدی؟!؟!
جیمین که لبخندش از رو صورتش محو شده بود دستی تو موهاش کشید.
_خب چیزه.....من میخواستم یکم به سر و وضعم برسم....
جیمین ناراحت شده بود. فکر نمیکرد واکنش جونگکوک انقدر بی احساس و سرد باشه.
_من میرم سر کلاس.
_باشه برو
دفتر شو برداشت خواست بره که صدای جونگکوک که داشت با جی اون حرف میزد رو شنید.
_واقعا معلوم نیس چشه.....این چه قیافه ای برای خودش ساخته
اشکی روی گونه اش غلتید و سمت کلاس بعدیش راه افتاد. کمی از جونگکوک و جی اون دور شده بود که دست یکی رو رو باسنش حس کرد نفسش برید و سمتش برگشت. هان مینسو با چشمهایی که معلوم بود سرشار از شهوته بهش خیره شده بود.
_هممم....پارک جیمین..امروز از هر روزی خواستنی تر شدی....دلم میخواد همینجا....کارتو بسازم.....تو هم همینو میخوای مگه نه؟!
جیمین به خودش لرزید و مینسو رو به عقب هل داد ولی مینسو دستشو گرفت و هلش داد به سمت کمد های کنارشون. سرشو تو گردن جیمین فرو کرد و شروع به بوسیدن گردنش کرد. جیمین که حس میکرد الانه که غش کنه تقلا کرد تا مینسو رو از خودش جدا کنه..ولی نمیتونست..کم کم بچه ها دورشون جمع شدند و جیمین که به نفس نفس افتاده بود شروع کرد به گریه کردن...زورش به مینسو نمیرسید..و از ترس تمام تنش بی حس شده بود. بچه های دانشگاه فقط نگاه میکردند.
_ولم.....کن..نه...ولم ....کن....عوضی...
حس کرد مینسو داره دکمه هاشو باز میکنه که چشاشو بست.....هر آن منتظر حرکت بعدی مینسو بود که ناگهان مینسو در حالی که تیکه ای از پیرهن جیمین رو پاره کرده و اونو تو دستش گرفته بود پخش زمین شد. جونگکوک روبه روی جیمین وایساده بود و نفس نفس میزد. سعی کرده بود مینسو رو از جیمین جدا کنه و موفق شده بود. به سمت مینسو رفت و لگدی حواله ی مینسو کرد. خودشو رو مینسو انداخت و شروع به زدنش کرد....
_عوضی هرزه.....اون دوست دختر هرزه تر از خودت کجاس.....چرا بهت یه قلاده وصل نمیکنه .....کدوم خری بهت گفته میتونی به جیمین دست بزنی؟!؟....شایدم از زندگیت سیر شده بودی گفتی بذار جئون جونگکوک خلاصم کنه....
جیمین که با صدای داد و بیداد جونگکوک به خودشو اومده بود گریش شدت گرفت. همین طور که هق هق میکرد خودشو به جونگکوک رسوند و سعی کرد از مینسو جداش کنه
_جونگکوک......جانگ....کوک......کوکی
جونگکوک با شنیدن صدای جیمین از مینسو جدا شد و نگاه نگرانشو به جیمین دوخت. جیمین به محض جدا شدن جونگکوک از مینسو روی زمین افتاد و جونگکوک فورا بغلش گرفت و شروع به نوازش کردن کمرش کرد.
_جیمینی.....
همون لحظه مدیر لی وارد راه رو شد.
_ اینجا چه خبره؟!
یکی از دختر های سال بالایی رو به مدیر لی گفت
_ هان مینسو داشت به پارک جیمین دست درازی میکرد وجئون جونگکوک به حسابش رسید.
مدیر لی آهی کشید.
_لی جی اون....پارک جیمین و جئون جونگکوک رو ببر درمانگاه....هان مینسو دنبالم بیا باید خانواده تو خبر کنم....این دفعه سومه.... پاشو....
جی اون به سمت جیمین و جونگکوک اومد. جونگکوک جیمین رو بغل کرده بود و جیمین هم داشت تو بغلش گریه میکرد جی اون به جونگکوک کمک کرد تا بایسته. جونگکوک همینطور که جیمین رو تو آغوش خودش گرفته بود خواست راه بیافته که متوجه شد جیمین داره میافته. سریع یه دستشو انداخت زیر زانوهای جیمین و دستش دیگش به شونه های جیمین رسید و اونو رو دو دست بلند کرد. جیمین سرشو تو گردن جونگکوک فرو برد و بی صدا گریشو ادامه داد. جونگکوک به همراه جی اون وارد درمانگاه شد و جیمینو رو تخت خوابوند. لباس پاره جیمین رو در آورد و به زخم روی سینه اش نگاه کرد. مینسو علاوه بر لباس جیمین بدنش رو هم زخم کرده بود. مواد ضدعفونی کننده رو از جی اون گرفت شروع به پانسمان زخم کرد. بعد از اون نگاهی به زانوی جیمین انداخت و اون رو هم پانسمان کرد.
_ببخشید...باید باهات میومدم تا کلاس...آخه چرا مثل دخترا آرایش کردی؟...شلوارک کوتاه تر نداشتی؟.....حالا اشکالی نداره.....گریه نکن...
جونگکوک جیمین رو دوباره بغل گرفت و نوازشش کرد.جیمین که داشت میلرزید خودشو بیشتر تو آغوش جونگکوک جا دادو به گریه کردن ادامه داد.
جیمین الان دیگه آروم شده بود و جونگکوک ازش جدا شد. جیمین دست جونگکوک رو تو دستش گرفت که جونگکوک از درد هیسی کرد. دست جونگکوک به خاطر دعوایی که کرده بود کبود و زخمی شده بود. جیمین دوباره زد زیر گریه. جونگکوک دستشو کشید عقب و از جیمین فاصله گرفت تا وضعیت دستشو بیشتر از این نبینه.
_جیمینی....گریه نکن ....چیزی نیست....خوب میشه....
جیمین که فقط گریه میکرد سعی کرد از روی تخت بیاد پایین تا دست جونگکوک رو پانسمان کنه. هنوز توی شوک بود و نمیتونست راه بره نزدیک بود بخوره زمین که این دفعه جی اون گرفتش.
_جیمینا.....کجا میری؟!؟
جیمین با گریه جواب داد.
_کوکی......دست کوکی....باید پانسمان.....بشه....من.....
جی اون جیمین رو به تخت برگردوند و موهاشو نوازش کرد.
_تو بشین.....جونگکوکا تو هم پیش جیمین بشین....من دستتو پانسمان میکنم.
جونگکوک کنار جیمین نشست و جیمین رو تو بغل خودش کشید. جی اون دستشو ضد عفونی کرد و رو کبودی هاش پماد گذاشت و دستشو پانسمان کرد. جیمین که هنوزم گریه میکرد سرشو بالا گرفت و به جونگکوک نگاه کرد.
_کوکی....من مت.....متاسفم.....نمیخواستم این بلا سرت بیاد.....من تو دردسر......انداختمت....من بدترین دوست دنیام.....من.....من....
جونگکوک دستی تو موهای جیمین کشید.
_جیمینی احمق من.....تو بهترین دوست منی....من حاضرم برات هرکاری بکنم....
جیمین که گریه اش کم شده بود و به سکسکه افتاده بود پرسید:
_هرکاری؟!
جونگکوک پیشونیشو بوسید
_هر کاری......تو هیونگ فسقلی خودمی...
جیمین سرشو تو گردن جونگکوک فرو برد و چشماشو بست.
جی اون که تا الان کنار وایساده بود کیفشو برداشت تا بره که جونگکوک دستشو گرفت.
_نونا....پیشم بمون....
جی اون لبخند کمرنگی زد و روی صندلی کنار تخت نشست.
YOU ARE READING
forever you
Romance_عمو جین....پارک جیمین کیه؟! جین نگاهی به جونگکوک انداخت. _پارک جیمین ؟!؟ منظورت دوست دانشگاه باباته؟! اون یه پسر خوشگل ریزه میزس. البته الان چند ساله ازش بی خبرم.. جیمین نگاهی به پدرش انداخت. _آپا...تو یه دوست داشتی که اسمش جیمین بوده؟!....پسر بوده...