20

2.2K 385 3
                                    

شب شده بود و جیمین داشت با کمک جین مسواک میزد.
_افرین دختر قشنگم...حالا بیا موهاتو شونه بزنم....امروز بهت خوش گذشت؟!
جیمین با سر تایید کرد.
_اره عمو....امروز اوپا اینجا بود و کمک کرد لباس بپوشم.....اون حتی رنگ مورد علاقه ی آپا رو میدونست. احتمالا بقیه چیزهارو هم در موردش میدونه
جین لبخند زد و جیمین رو به تختش برد همینطور که لامپ رو خاموش میکرد و از اتاق خارج میشد گفت
_مامانت حق داشته....پارک جیمین برای بابات مناسب ترین فرده.
*******
چند هفته ای بود که جیمین هر روز با جونگکوک غذا میخورد. جونگکوک براش از خاطرات بزرگ کردن جیمین میگفت و جیمین هم از گوش دادن به جونگکوک لذت میبرد. از اونجایی که هنوز عاشق جونگکوک بود با هر لمس جونگکوک قلبش تند میزد و یاد گذشته میافتاد. جیمین نمیدونست ولی جونگکوک حالش بدتر بود. هر بار جیمین میخندید یا حرف میزد جونگکوک به لبهاش خیره میشد. مدام به این فکر میکرد که دست های جیمین چقدر کیوتن. صدای جیمین چقدر لطیفه. موهاش چقدر نرم تر از قبل به نظر میرسه. مدام به این فکر میکرد که چرا قبلا اینطوری نبوده...چرا الان.... چرا جیمین انقدر به چشمش جذاب میاد
جیمین غذاشو تموم کرده بود که گوشیش زنگ خورد
_سلام هوسوک هیونگ......مهمونی برای هوپورلد......اهان.....باشه.....من میام...پس ....دوستم رو هم میارم....باشه ....بهش میگم...بیام دنبالت؟!؟....باشه
بعد از اینکه جیمین قطع کرد رو به جونگکوک کرد.
_هوسوک هیونگ گفت شب برای شام مهمونی داریم...باهام میای؟!
جونگکوک نگاهی به چشمهای منتظر جیمین کرد و با سر تائید کرد.
_باشه جیمینی هیونگ...ولی امروز با تهیونگ هیونگ جلسه دارم نمیدونم تا کی طول میکشه.
جیمین لبخند زد و گفت
_مهمونی شامه...تازه ته ته رو هم با خودمون میبریم.....پس بیا بریم تو دفتر من تا جلسه ای که با تهیونگ داری اونجا پیش من باش.
جونگکوک نگاهشو از لبای جیمین گرفت و لبخند زد و باشه ای گفت.
**
بعد از جلسه جیمین و جونگکوک تصمیم گرفتند باهم برن به رستوران همیشگی و تهیونگ بعد از تموم کردن کارهاش خودش بیاد.
به محض ورودشون به رستوران شیک صدای بلند هوسوک رو شنیدند.
_بالاخره اومدی.....دونسگ عزیزم تهیونگ کجاس؟!؟
جیمین قهقه ای زد.
_وای هیونگ...تهیونگ دونسنگ عزیزته؟!؟... دیگه چی؟!
هوسوک لپهای جیمین رو کشید.
_آره....این دوست خوشتیپت کیه؟!؟
جیمین نگاه کوتاهی به جونگکوک انداخت و گفت.
_این دوست قدیمی منه جئون جونگکوک....هم کلاسی دانشگاهم بوده....
هوسوک به دست جونگکوک که اورده بود جلو نگاهی کرد و اونو بغل کرد.
_از اشناییت خوشحالم
جونگکوک که انتظار بغل رو نداشت خندید.
_انگار جیمین راست میگفت... همه تو هوپورلد خیلی صمیمی و گرمن
هوسوک خندید و به جیمین اشاره کرد.
_این بچه از من تعریفم میکنه؟!؟
جونگکوک خندید.
_نه....دخترم رو میگم....جئون جیمین...تو هوپورلد کلاس داره...
هوسوک چشمهاش گرد شد.
_تو پدر جیمین....همون بچه ی لوسی که پاش
جیمین با ارنج زد تو پهلوی هوسوک و بلند بلند خندید و حرفشو قطع کرد.
_بریم سر میز؟!؟

جیمین و جونگکوک کنار هوسوک و بقیه ی اعضای تیم نشستند و جیمین جونگکوک رو به همه معرفی کرد. جونگکوک با دیدن ته مین باهاش دست داد.
_سلام هیونگ...
_سلام جونگکوک....خیلی وقته ندیدمت....
جونگکوک خنده ای کرد.
_بله هیونگ....چندسالی میشه....از نونا چه خبر؟!
همینطور که جونگکوک و تهمین حرف میزند هوسوک که کنار جیمین نشسته بود پرسید.
_این تهمین رو از کجا میشناسه؟!
_ گفتم که باهم میرفتیم دانشگاه...
بعد از چند لحظه تهیونگ وارد شد و سلام کرد و بین هوسوک و جیمین نشست. بعد از اینکه شام رو آوردن جونگکوک که بین تهمین و جیمین نشسته بود پرسید.
_فکر کردم مهمونی کمپانی برای کارکنا و همراهاشونه....چرا بقیه همراه ندارند؟
تهمین به‌جای جیمین جواب داد.
_چون جیمین  عزیز دردونه ی هوبیه...و مهمون هاش هم عزیزن....تهیونگ هم که همیشه مهمونی های ماهانه رو با جیمین میاد و خب هوبی هم خیلی دوسش داره ....وگرنه مهمونی مال کارکناس....و یا شاید چون جیمین خیلی وقت ها پول غذاهارو میده
جونگکوک اهانی گفت و نگاهشو به جیمین داد که با تهیونگ بحثش شده بود.
_ولی من دلم شراب قرمز میخواد.
_نه جیمینی....حق نداری مست کنی....من اصلا انرژی دیمینی رو ندارم.
_ته ته...قول میدم خیلی نخورم...اذیتت نمیکنم...خب؟
تهیونگ آهی کشید.
_تو که بالاخره کار خودتو میکنی...
جونگکوک لبخندی زد به خوردن غذاش ادامه داد.
جیمین همراه با غذاش چند لیوان شراب خورده بود گونه هاش صورتی ملیحی شده بودند. خواست لیوان بعدی رو بخوره که جونگکوک لیوانو ازش گرفت.
_هیونگ...مست میشی ها...
جیمین لبخند زد.
_اشکالی نداره....ته ته میبرتم خونه...
تهیونگ از کنار هوسوک غر زد.
_جیمینی.....زیاده روی نکن....
جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت ولی لیوانو بهش پس داد و به خوردن ادامه داد. بعد از نیم ساعت بقیه یکی یکی خداحافظی کردند و رفتند و جونگکوک به هوسوک که ناشیانه دنبال گوشیش میگشت نگاه کرد. هوسوک بعد از جواب دادن تلفنش اخمی کرد و وسایلشو جمع کرد که تهیونگ دستشو گرفت.
_هیونگ....چی شده؟!؟
_میکی....از خونه رفته بیرون....انگار گمشده...باید برم پیش مدیر ساختمون پیداش کنیم...
تهیونگ سر تکون داد.
_ماشین نیاوردی؟!؟....پس من میرسونمت.
تهیونگ بلند شد و کیفشو برداشت.
_جونگکوکا...پیش جیمین بمون...من زود برمیگردم...
_چی شده هیونگ....میکی کیه؟
تهیونگ آهی کشید.
_میکی سگ هوسوک هیونگه.....تا حالا چند بار از خونه رفته بیرون......پیش جیمینی میمونی؟
جونگکوک باشه ای گفت و تهیونگ و هوسوک رفتند.
جونگکوک و جیمین و تهمین کمی حرف زدن و جیمین بازهم شراب خورد و گارسون یه بطری دیگه براشون اورد. جونگکوک که نگران جیمین شده بود بطری رو کنار گذاشت ولی جیمین لباشو بیرون داد و لیوانشو به جونگکوک داد تا پرش کنه. جیمین که انگار بغض کرده بود گفت
_لطفا...فقط یکم دیگه....
جونگکوک لیوانشو پر کرد و گفت.
_این آخریشه جیمین...همین الانشم مستی
جیمین خندید و لیوانو سر کشید. جونگکوک که باید میرفت دستشویی جیمین رو به تهمین سپرد و رفت.
وقتی از دستشویی اومد جیمین در حال سر کشیدن یه لیوان دیگه بود و تهمین داشت با تلفن حرف میزد. با دیدن جونگکوک خداحافظی کرد و رفت. جونگکوک کنار جیمین نشست و بطری شراب که تقریبا خالی بود رو کنار گذاشت. از تعجب چشمهاش گرد شد. جیمین که کاملا هوش از سرش پریده بود. هرازگاهی سکسکه میکرد و میخندید.
_هیونگ....همه این رو خودت خوردی؟.....چجوری هنوز غش نکردی؟؟؟
جیمین خندید و دستشو تو موهاش کشید.
_بیا با هم بریم خونه کوکی......پاشو.....خوابم میاد....
جونگکوک که خسته شده بود گوشیش رو در اورد و با تهیونگ تماس گرفت.
_سلام هیونگ...
_اه سلام جونگکوک...من میخواستم باهات تماس بگیرم...اینجا یه مشکلی پیش اومده من نمیتونم بیام دنبال جیمین .....
_اوه...واقعا...اتفاق بدی افتاده؟!
_نه...چیزی نیست...بعدا برات میگم ...میشه جیمین رو ببری خونه؟!؟ آدرسو برات میفرستم....رمز در هم ۱۳۳۰
_اوه باشه هیونگ...
_راستی با رستوران هماهنگ کردم...لازم نیس چیزی رو حساب کنی...
_باشه هیونگ...مراقب خودت باش.

forever you Where stories live. Discover now