فردای اونروز جونگکوک درحالی که دستشو دور کمر جیمین حلقه کرده بود و داشت به سمت کلاس خودش میرفت هر از گاهی به پسر هایی که اونا رو نگاه میکردند چشم غره میرفت. وسط های راه بودن. که جیمین ایستاد.
_کوکی.....داریم کجا میریم؟!
جونگکوک جیمین رو به خودش نزدیک تر کرد درحالی که به بقیه چشم غره میرفت بی حواس جواب داد.
_معلومه دیگه......کلاس آواز
جیمین از جونگکوک فاصله گرفت.
_آهان ....باشه پس من رفتم.
_کجا؟!؟
_سر کلاسم....من الان رقص پیشرفته دارم....کلاس آواز ندارم...
جونگکوک سرشو تکون داد.
_باشه پس بریم....
_بریم؟!؟!؟.....ما؟!؟...من کلاس رقص دارم تو کجا؟!؟
_فکر کردی تنهات میزارم؟
جیمین لبخندی زد
_نگران نباش....میبینی که به لطف تو دیگه کسی نگاهمم نمیکنه.. و تازه من لباس ورزشی تنمه...پس نگران نباش..
جونگکوک جیمین رو بغل کرد.
_چطور نگران نباشم ؟!...تمام پسرا دنبال اینن که تو مال اونا باشی...
جیمین که با شنیدن این حرف ها خجالت کشیده بود آهی کشید.
_این چه حرفیه میزنی....هیچ کس دنبال من نیست...و با این دعوایی که دیروز راه افتاد ...دیگه هیچ پسری سمتم نمیاد...
جونگکوک لبخندی زد و گفت
_چه بهتر ....اصلا بزار فکر کنن من تنها پسری ام که حق نزدیک شدن به پارک جیمین رو داره....تو مال جئون جونگکوکی.
جیمین که دیگه گونه هاش مثل گل قرمز شده بود. مشتی حواله ی بازوی جونگکوک کرد و سمت استودیو ی رقص راه افتاد.
الان وقت ناهار بود ولی جیمین باید برای کلاسش بیشتر تو استودیو میموند تا تمرینشو تموم کنه.
جونگکوک و جی اون تو غذاخوری نشسته بودند و ناهار میخوردند. جی اون پرسید
_جونگکوکا.....یه سوال برام پیش اومده
جونگکوک ابروشو داد بالا
_چه سوالی نونا؟!
_تو چرا با جیمین مثل دونسنگت رفتار میکنی؟!
جونگکوک که تعجب کرده بود جواب داد.
_خب....اون کوچولو و ظریفه....و مثه هیونگ ها اذیتم نمیکنه...و من کلا به بزرگترها خیلی احترام نمیذارم...
_اوه....
_نه نونا ...اشتباه فکر نکن...مثلا جین هیونگ....برادرم...منو اون خیلی صمیمی هستیم و من و هیونگ یه وقتی همدیگرو کتک میزنیم...ولی نامزد هیونگ....من بهش واقعا احترام میزارم حتی با اینکه دو سال از برادرم کوچیک تره...نمیدونم چرا...ولی جیمین مثل هیونگ ها نیس....اون خیلی خیلی حساس و مهربونه....
جی اون خنده ای کرد.
_پس تو به نامزد جین هیونگت احترام میذاری ولی به خودش نه؟! تو به منم احترام میذاری....دلیلش چیه....ازم میترسی؟!؟؟....چون من مثل جیمین ظریفم....ولی اصلا مهربون نیستم....ها؟!؟
جونگکوک سرشو تکون داد...
_نه نونا....این طوری نیست....تو.....تو برام خیلی خاصی....
جی اون که انتظار اینو نداشت نگاه مهربونی به جونگکوک انداخت. جونگکوک خجالت کشید و سرشو پایین انداخت.
الان شب شده بود و جیمین رو تختش دراز کشیده بود و عکس خودشو جونگکوک رو بغل گرفته بود. جونگین از حمام خارج شد و به جیمین نگاهی انداخت.
_الان یه ساعته اینطوری خوابیدی داری به چی فکر میکنی؟! پاشو....یه فکری به حال شام کنیم...
جیمین غلتی زد.
_هیونگ....اگه یکی بهت بگه تو مال منی...منظورش چیه؟!؟
جونگین درحالی که داشت موهاشو خشک میکرد گفت.
_معلومه دیگه...یا میخواد باهات بخوابه...یا عاشقته...وگرنه من نمیام همینطوری به یکی بگم تو مال منی.
جیمین قاب عکسو به خودش فشرد.
_یعنی اون عاشقمه؟!؟
جونگین حوله شو سمت جیمین پرت کرد.
_کی؟!؟!اون دوستت؟....همون پسر خوشگله؟!
جیمین با سر تایید کرد.
_وای....دوست بچگیت عاشقت شده؟ چه داستان رمانتیکی....مطمئنم خوش بخت میشی..
_به نظرت عاشقم شده؟!؟!؟.....ولی من مطمئن نیستم...
_چرا نیستی مگه دوستت نیس ....خوب ازش بپرش...یادمه میگفتی سرش خیلی شلوغه...
_سرش شلوغه؟!؟ اون بچه عوضی سرش شلوغ دختر بازی شاید باشه....ولی ...کاری نداره که....
جونگین که تعجب کرده بود گفت.
_ کیم تهیونگ خیلی پولداره....تو خودت گفتی داره آمریکا درس میخونه تا شرکت پدرشو اداره کنه...
_کیم...ته....کای هیونگ...چی داری برا خودت میگی؟ من کی گفتم تهیونگ...ایش
جیمین نگاهشو به عکس کنار تختش انداخت. دوست قدیمیش تهیونگ در حالی که لبخند مستطیل شکلی میزد از تو عکس بهش نگاه میکرد.
_من دارم در مورد یکی دیگه حرف میزنم...ته هیونگ تا آخر ترم از آمریکا نمیاد و من چند ماهی میشه که باهاش حرف نزدم..
جونگین کنار جیمین رو تخت نشست و قاب عکس تو دستشو ازش گرفت. نگاهی بهش انداخت و از تعجب چشمهاش گرد شد
_این بچه پررو رو میگی؟! این بهت گفته تو مال منی؟!؟ این بچه من و تو رو هیونگ صدا نمیکنه....اونوقت گفته؟!؟ خیلی عجیبه...... به نظرم باید بهش بگی که تو هم دوستش داری....اون عشق اولته جیمینی...فردا حتما بهش بگو
جیمین برای بار چندم اونروز قرمز شد.
_هیونگ.....کی گفته من عاشقشم؟!؟
_از قیافت پیداست......همه میدونن.....میشه گفت.....تو حاضری براش جونتو بدی....فردا حتما بهش بگو تا دیر نشده....الان ولی پاشو...باید شام بخوریم.
جیمین به حرف های جونگین فکر کرد. حق با اون بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
forever you
Lãng mạn_عمو جین....پارک جیمین کیه؟! جین نگاهی به جونگکوک انداخت. _پارک جیمین ؟!؟ منظورت دوست دانشگاه باباته؟! اون یه پسر خوشگل ریزه میزس. البته الان چند ساله ازش بی خبرم.. جیمین نگاهی به پدرش انداخت. _آپا...تو یه دوست داشتی که اسمش جیمین بوده؟!....پسر بوده...