پارت 1

978 63 25
                                    

ن شیرین فصل دوم قسمت یک
بیست سال بعد ....
چانیول : مامااااننن  من برگشتمممم..بیداری ؟
جنی : خوش اومدی پسر خوشگلم ..حسابی خسته شدیا ..
چانیول : هوووووف جونم دیگه بالا نمیاد..عمو کوکی و  عمو شین حسابی شیرم رو کشیدن ..هر چی میگفتم بسه من دیگه طاقت اینهمه تمرین کردن رو ندارم حنجرم جر خورد انگار نه انگار ..
جنی :  عزیزم اونا میخوان تو مثل خودشون موفق بشی بخاطر همین بهت سخت میگیرن
چانیول :  مامان من خیلی دوس دارم بتونم مثل عمو کوکی وکال فوق العاده ای داشته باشم
جنی : عزیزم تو صدات عالیه فقط نباید نا امید  بشی و هروز تمرین بکنی
چانیول : امیدوارم هر چه زودتر بتونم کارمو شروع کنم ..
به قیافه ی خوشگلش نگاه کردم و چشمامو بستم و تصویر جیسو رو تو ذهنم مجسم کردم ..چقدر نگاهاش شبیهش بود ..معصومیتش مهربونیش و سرسختیش قطعا به مادرش رفته بود .. رنگ پوست سفید  و حالت خرگوشی نگاهش هم به سوهو رفته بود
چانیول : مامان ..یه سوال دارم ازت ؟
جنی : بپرس عزیزم ..صد تا بپرس..
چانیول : چرا من انقدر سفیدم در حالی که شما و پدر سبزه هستید  ؟
منکه از این سوال ناگهانیش حسابی جا خورده بودم پرسیدم : چطور یکهو این سوال به ذهنت رسید ؟
چانیول : اخه امروز یکی از دوستام  که با هم صمیمی هستیم عکس شما رو دید و براش جالب بود که من اصلا شبیه شما و پدر نیستم ..
جنی :  ااا  عزیزم ژنتیک خیلی چیز جالب و پیچیده ایه شاید دی ان ای تو به نسل قبلی ما رفته باشه ..
چانیول : هوومممم...جالبه ..راستی مامان فردا میخوام ببرمت استودیو ..میخوام ببینی چقدر پیشرفت کردم ..
منکه دیدم حواسش از اون موضوع پرت شده با خوشحالی گفتم : باشه عزیزممم حتما میام ..قربون پسر خوشگلم بشم ..
محکم بوسش کردم که گفت : اااا   مامان منکه دیگه بچه نیستم که اینجوری بوسم میکنی
جنی : هر چقدرم بزرگ بشی برا من فرقی نداره تو هنوز همون پسر کوچولوی  گوگولی مگولی خودمی....

چانیول  :  مضطرب تر از همیشه به استودیو رفتم و منتظر مامان ایستاده بودم که عمو شین و کوکی وارد شدند ..
کوکی : آماده ای ؟
چانیول :  آره ولی خیلی خیلی مضطربم
شین :  آرامش خودت رو حفظ کن ..اگه نتونی جلوی مادرت اجرا کنی بعدا چجوری میخوای جلوی هزاران نفر دیگه اجرا کنی ؟
کوکی : فایتینگ ...تو بهترینی ...
بالاخره مامان در حالی که حسابی به خودش رسیده بود و خوشگلتر از  همیشه به نظر میرسید با شور و شوق فروان وارد شد  و بغلم کرد و گفت : عزیزم ..موفق باشی ..
چانیول :  مرسی مامان گلم ...دستشو بوسیدم که گفت : خب دیگه خودتو لوس نکن اجرا کن ببینم چه کردی ..
تعظیم کرد  و گفتم :  چشم مادام ..
جنی :  راستی نمیخواستی پدرت رو هم دعوت کنی ؟  اونم خیلی مشتاق بود که بیاد
چانیول : نه مامان من هنوز اونقدر اعتماد به نفس ندارم که جلوی هر دوتون اجرا کنم لطفا بهم فرصت بده ..
کوکی خندید  و گفت : همینجاست که میگن پسرا مامانین
چانیول  : اااا عمو ...خب چیکار کنم عاشق مامانمم..نگاش کن شبیه فرشته هاش..
جنی : منکه قند تو دلم آب شده بود گفتم : اجرا کن عزیزم دیگه طاقت ندارم ...
چانیول :  آهنگ احساسی و زیبایی که به کمک عمو کوکی نوشته بودم رو به بهترین حالتی که بلد بودم اجرا کردم وقتی از رکورد روم بیرون اومدم همشون حسابی تشویقم کردند ..مامانم محکم بوسم کرد  و گفت :  عالی بود عزیزم ..تو یه پسر  با استعداد و  شگفت انگیزی ..
خندیدم که گفت : جلو هیچ دختری اینجوری دلبرانه نخندیا !!  اون چال لپت هر دختری رو به کام مرگ میکشونه !!
کوکی : وای زن داداش ..دیگه  داری خیلی لی لی به لالاش میزاری ..

چانیول : داشتم مثل  همیشه تمرین میکردم که پسر عمو تمین که اسمش هیونبین  بود پیام داد :  داداش امروز میخوایم با جونگهیون(پسر وی)  بریم غار ممنوعه ..توام میای؟
منکه قبلا حسابی از مامان و بابا اخطار گرفته بودم که به هیچ وجه اونجا نرم اما با این وجود حس کنجکاویم حسابی غلغلکم میداد جواب دادم :  اوکی چه ساعتی بریم ؟
هیونبین : ساعت  سه دم ورودی قصر منتظرتیم ..
منکه هم استرس داشتم و هم خوشحال بودم  سریع از استودیو بیرون رفتم و داشتم آماده میشدم که مامان اومد و گفت :  کجا میری  با این عجله ؟
چانیول : هیچی مامان با هیونبین و  جونگهیون میخوایم بریم گشت و گذار
جنی :میشه بپرسم دقیقا کجا میخواید برید ؟
چانیول :  مامان من دیگه بزرگ شدما ؟
جنی : خب چه ربطی داره ..بزرگ شده باشی من دوس  دارم بدونم  پسرم کجا میره ..من یه مادرم اینو درک کن ..
چانیول :  میریم قصر کوهستانی ..
جنی :  خب باشه عزیزم خوش بگذره مواظب خودتون باشید ..به اون هیونبین شیطونم بگو که انقدر تند رانندگی نکنه
چانیول :  خب  فوقش تصادف میکنیم ..ما که نمیمیریم ..خخخخخ
جنی :  از دست تو ..زود برگردینا ..
چانیول :  منکه داشتم از عذاب وجدان اینکه بهش دروغ گفته بودم می ترکیدم سریع از قصر خارج شدم تا خودم رو لو ندادم ..

هیونبین :  بهبه ببین کی اینجاست .. بچه ننه ..
جونگهیون : باز شروع کردی ؟  انقدر با بزگترت بد حرف نزن
چانیول : ولش کن داداش اینکه آدم نیست بخوای  ادب بهش یاد بدی
هیونبین :  قد قد نکن بچه سوسول بپر بالا ..اول بریم یکم دور دور بعدم میره همون غاره ..
چانیول :  هووووف از دست تو ..آدم بشو نیستی..
هیونبین :  آره چون فرشتم ...
جونهگیون :  عققق الان بالا میارم ..
هیونبین :  اااا مگه حامله ای ؟  شیطون پدرش کیه !!
چانیول :  وای فاکککک  هیون تو دیووونه ای ....جنون داری ...
هیونبین :  شات آپ ..پیش به سوی غار ممنوعههههه  یوهوووو  
جونگهیون :  خدا بهمون رحم کنه ...

خون شیرین فصل دومWhere stories live. Discover now