پارت 26

138 21 5
                                    

2
وقتی چشمامو باز کردم مثل این بود که مدت ها بود تو خواب عمیقی فرو رفته بودم ..چیشده بود ..نمیدونستم ...هیچکس اطرافم نبود و من توی اون اتاق تنها بودم ..
خواستم دهن باز کن و کسی رو صدا کنم اما هر چقدر سعی کردم نتونستم ..چم شده بود !!  چند بار دیگه ام سعی کردم بازم نتونستم کلمه ای به زبون بیارم ..
دقایقی بعد دکترا متوجه بهوش اومدن من شدن و با چندین پرستار سرم ریختند ..دکتر گفت : بخاطر شوکی که بهش وارد شد قدرت تکلمش رو از دست داده ..
خواستم فریاد بزنم بگم چی ..اما فقط صداهای نامفهوم از گلوم بیرون می اومد ..دکتر آرومم کرد  و گفت :  به خودتون فشار نیارید سرورم ..این مشکل شما موقتیه..ما باید آزمایشات بیشتری روی شما انجام بدیم..
بعد از اینکه حسایی روم آزمایش انجام دادند بالاخره رهام کردند که همون موقع تمام  اعضای خانوادم به جز مامان  ریختند اومدند تو ..
سوهو محکم بغلم کرد  و گفت :  پسرم ..بالاخره بهوش اومدی ؟!!
هیچ میدونی من در نبودت چقدر سختی کشیدم ..پدرم  هم محکم بغلم کرد  و گفت : قوی باش پسرم ..به قیافش نگاه کردم .چقدر تکیده شده بود !!!  مگه چند وقته من اینجام !!
آیو و جونگیم حسابی گریه کردند  و به زور پرستارا  از اونجا بردنشون ..
با چشم  به اطراف نگاهی انداختم میخواستم بهشون بفهمونم که مامانم کجاست که سوهو سریع متوجه شد  و  رو به پدر گفت :   فکر کنم داره دنبال جنی میگرده ..تو جوابش رو بده ..
پدر دستی به صورتش کشیده   و گفت : پسرم مادرت  الان حالش خوب نیست ..نمیتونه به دیدنت بیاد ..یادت نمیاد ؟؟  اون تصادف ؟!!
همینکه  کلمه ی تصادف رو شنیدم تمام اتفاقات اون روز جلوی چشمم تداعی شد ..یعنی مامانم چش شده بود ..نهه ..من نمیخواستم  این یکی مامانمم رو هم از دست بدم ..
در حالی که بدنم خشک شده بود  سرجام سیخ نشستم و خواستم از تخت بیام پایین که جلوم رو گرفتند ..
سوهو :  پسرم تو الان نباید حرکتی کنی ..بدنت ضربه دیده بایدد استراحت کنی ..
چقدر بد بود که نمیتونستم حرفی بزنم ..انگار داشتم خفه میشدم ..دوس داشتم داد بزنم اما نمیتونستم..
کای :  مامانت حالش خوبه ..نگران نباش ..فقط فعلا نمیتونه حرکت کنه ..اوکی ؟
چییی ..نمیتونست حرف بزنه ..دستامو به حالت التماس بهم میمالیدم  تا اجازه بدن برم به دیدنش که سوهو جدی گفت : اون الان تو این بیمارستان نیست پسرم ..
پس یعنی کجا بود  .نکنه دارند بهم دروغ میگند ..نکنه  اتفاق بدتری افتاده که من ازش بیخبرم ..
منکه نمیتونستم آروم بشینم باز خواستم فرار کنم که جلوم رو گرفتند ..سوهو پرستار رو صدا زد که سریع اومد  و آرام بخش قوی ای بهم تزریق کرد که باعث سریع به خواب برمممم..
چند روز دیگه ام گذشته بود و من هنوز نتونستم مادرم رو ببینم ..از کنجکاوی داشتم میمردم ولی هیچکس جوابمو نمیداد ..
تو همین فکرا بودم که دکتر وارد شد  و گفت  :  سرورم شما قبل از اینکه این اتفاق براتون بیفته شوک دیگه ایم بهتون وارد شده بود ؟
روی تخته ی وایت بردی که بهم داده  بودند جواب دادم : بله چندین دفعه این اتفاق افتاده بود ..
دکتر در گوش پرستار پچ پچی کرد  و گفت  : سرورم خدا روشکر بدنتون به لطف فداکاریه مادرتون هیچ آسیب جدی ای ندیده و فقط بخاطر شوک کلامتون رو از دست دادید که اونم به زودی خوب میشه ..
منکه پاک گیج شده بودم پرسیدم : دکتر تو رو خدا بگو سر مادرم چی اومده ؟
سرش رو زیر انداخت  و گفت : سرورم من فعلا اجازه ندارم در مورد ایشون چیزی به شما بگم..

نا امیدانه سرم رو زیر بالشت کردم و شروع به گریه کردم ..یعنی مامانم برای اینکه توی اون تصادف بلایی سر من نیاد خودش رو فدایی کرده بود ؟!!  نههه ..من نمیخواستم ...از همین الان عذاب وجدان به سراغم اومده بود ..مادرم جیسو کم بود الان باید غصه ی این یکی مادرم بخورمم ..
از خشم دندونای نیشم بیرون زد  و حالت وحشتناکی صورتم گرفت و نیروم دوبرابر شده بود ..من چم بود ..خون روزانم رو که خورده بودم !!
سرم رو محکم از دستم کشیدم و همینکه در اتاق رو باز کردم که فرار کنم پرستاری جلوم سبز شد تا جلوم رو بگیره ..منکه اصلا تو حال خودم نبودم و خون جلو چشمامو گرفته بود دندونام رو تو گردنش فرو کردم و شروع به مکیدن کردم ..پرستار بیچاره جیغ میزد  و سعی میکرو خودش رو ازم جدا کنه اما زورش نمیرسید ..همه وحشت زده به کمکش اومدند  و منو ازش جدا کردند ..و دوباره آرام بخش بهم تزریق کردند ..

امروز بالاخره مرخص میشدم ..اما چه مرخص شدنی !  من نزدیک بود یک پرستار رو بکشم !!
پدر کلی تلاش کرد تا این خبر تو هیچ رسانه ای درز نکنه ..من وحشی شده بودم ..و این اتفاق نادر برام افتاده بود ..چطور تونستم همچین بلایی سر اون دختر بیچاره بیارم..
سوهو:  هیچ میدونی اگه مردم بفهمند تو اینکارو کردی چی میشه ؟
خجالت زده سرم رو زیر انداختم ..هنوزم لال بودم و حتی قدرت عذر خواهیم نداشتم ..
_ الان میبرمت پیش مادر قلابیت تا دست از سرم برداری ..
منکه از این حرفش عصبی شده بودم حسابی اما چیزی نمیتونستم بهش بگم ..
سوهو :  درسته خوناشامی ..اما هنوز اونقدر بزرگ  نشدی که بتونی غریزه ی وحشیت رو کنترل کنی !   نتونستند درست تربیتت کنند ..بعد از اینکه حالت بهتر شد  و ازدواج کردی میفرستمت جایی که بتونی رو این غریزت بیشتر کنترل بدست بیاری و بیشتر مهارش کنی !!

به همون آرامگاه رفتیم ..آرامگاه مادر واقعیم ..متعجب بهش نگاه کردم که گفت : نترس مامانت نمرده ..اما تصمیم گرفته بقیه عمرش رو اینجا توی اون کلیسای روبروی آرامگاه بگذرونه ..
چیییییی....این مرد چی داشت میگفت !!
سریع از ماشین پیاده شدم و بدو به سمت کلیسا رفتم ..همه جا رو چشم انداختم اما خبری از مادرم نبود ..یکبار دیگه بدقت نگاه کردم ..
مادرم رو دیدم که  لباس راهبه ها رو پوشیده بود و گوشه ای کز کرده بود ..
سریع به سراغش رفتم  ..چقدر قیافش توی این لباس تغییر کرده بود !!
با نگاهی خسته تو چشمام خیره شد و گفت :  اومدی پسرم !!
محکم بغلش کردم که گفت :  دلم برای صدات تنگ شده ..ولی میدونم که بزودی خوب میشی ..
دفترچم رو از جیبم بیرون اوردم و نوشتم :  تو چیکار کردی مامان ؟ چرا به اینجا اومدی ؟  بیا برگردیم ..
لبخندی زد  و گفت : پسرم ..هیچوقت خودت رو سرزنش نکن ..من خودم انتخاب کردم که اینجا باشم ..من دیگه به اون قصر برنمیگردم ..میخوام اینجا نزدیک جیسو باشم ..
_ مامان...تو چت شده ؟
با لبخند حرفامو خوند  و گفت : کمکم کن بلند بشم ..
با تعجب نوشتم :  مگه خودت نمیتونی ؟
غمگین نگاهم کرد و  خواست بلند بشه که پخش زمین شد  ..نگران  کمکش کردم بشینه که با چشمایی اشکی گفت : من دیگه نمیتونم راه برم پسرممم ..
چیییییی .. دنیا داشت دور سرم تاب میخورد ..نه  .این حقیقت نداره ..همه ی اینا فقط یه خوابه ..یه خواب لعنتی که دوس دارم هر چه زودتر تموم بشه ..
خواست باز دوباره از جاش بلند بشه  که کمکش کردم و زیر کتفش رو گرفتم ..
جنی : پسرم ..ویلچرم اونجاست ...
تن نحیفش رو روی کولم انداختم  و بردم  سوار ویلچرش کردم که گفت :  ببرم به سمت اون پنجره ..
نگاهی به غروب آفتای انداخت  و گفت : میبینی چقدر ویوی اینجا قشنگه ؟ من عاشق اینجام ..
منکه نمیتونستم هیچ حرفی بزنم فقط اشک میریختم و به  حرفای قشنگش گوش میدادم ..
من پسری بودم که دو مادرش زندگیشون رو فدای من کردند ...خدایا ..چرا مننننن

خون شیرین فصل دومWhere stories live. Discover now