پارت 16

184 23 6
                                    

2
در حالی که همگی ساکت سر  میز صبحونه مشغول بودیم ناگهان سوهو  رو به جونگهیون کرد  و گفت : از این ببعد  تو  بادیگارد شخصی پرنس چانیول هستی ..
جونگهیون با تعجب رو به من کرد ..باز یه اتک  عاطفی دیگه از طرف سوهو !!  خدایا یعنی چی نقشه ای داره !
با تته پته گفتم :  سرورم جدی میگید ؟
با لحن جدی ای گفت :  مگه توی این قصر من با کسی شوخی دارم ؟!!
_ خیر سرورم ..
جونگهیون از جاش بلند شد تعظیم کرد و گفت :  اطاعت میشه سرورم ..قسم یاد میکنم که تا آخرین قطره ی خونم از پرنس چانیول محافظت کنم ..
سوهو لبخند رضایتی زد  و گفت :  خوبه امیدوارم  به قولت عمل کنی و وظیفت رو کامل انجام بدی ..

بعد  از صبحانه به اتاق سوهو رفتم که سرتاپامو آنالیز  کرد و گفت : چیشده پسرم ؟
_ راستش سوالی برام پیش اومده !
_  اگه همون سوال دیروزته باید  بگم که جوابم همونه ..
_ اما شما چطور بهمون اعتماد کردید ؟  میدونم جونگهیون خیلی وفاداره اما رفتار شما خیلی  عجیب شده ..
از جاش بلند و رفت روبروی تابلویی که شجرنامه ی خانوادگی و وصیت اجدادمون توش نوشته شده بود و نگاهی  عمیق بهش انداخت  و گفت : بیا جلو ..
با ترس جلو  رفتم که گفت : بخون ببین اینجا چی نوشته شده ..
_افراد وفادار رو در اطرافت نگه دار تا در زمان سختی آنها تو رو نگه دارند ..
سوهو : همین یک جمله کافیه یا بازم دنبال دلیلی ؟!!
_ امیدوارم تمام محبتات نسبت به من و اطرافیانم صادقانه باشه ..فقط همین ..
دستامو گرفت و گفت : هیچ پدری محبتش غیر واقعی نیست حتی اگر اون بدترین پدر دنیا باشه ...

در حالی که مدام حرفای سوهو  تو ذهنم پلی میشد تو راهرو در حال راه رفتن بودم که ناگهان جونگهیون در حالی که لباس مشکی و خوش دوخت بادیگاردا رو تنش کرده بود جلوم ظاهر شد ..
جونگهیون : تادااااا ...
چرخی زد  و گفت :  بهم میاد ؟؟!!
سوتی کشیدم و گفتم :  واو  خیلی بهت میاد ..دختر کش شدی ..
چشمکی زد  و گفت : سوهو عجب فکر بکری کرد .دید من خیلی بهت علاقه دارم با اینکار قشنگ منو چسبوند به تو با این کارش ..خخخ
چانیول :  خیلی شنگول میزنیا ..خوب شد پس اومدی وگرنه از دوریم اونجا دق میکردی اما الان اینجا هم کار داری  هم ور دل منی ..
بی توجه به حرفم محکم بغلم کرد  و گفت :  خیلی خوشحالم که کنارتم چانیول ..ااممم یعنی سرورم ..
_  اه جونگی ..هیچوقت به من نگو سرورم ..تو مثل  برادر واقعی من هستی ..من هیچ برتری ای نسبت به تو ندارم ..حق نداری به من بگی سرورم شیر  فهم شد ؟
_  اوکی ..حله ..
ناگهان یکی از خدمتکارا اومد و گفت :  سرورم ..ساعت یازده امروز جلسه ی مهمی دارید ..پادشاه فرمودند حتما حتما شرکت کنید ..
_ هووووم یعنی ناگهان چیشده ؟!
_جونگهیون :  چیو چیشده ..از همین امروز کارمون شروع شده دیگه ..بیا حسابی کار کنیم و راه رو برای بازگشت پادشاه کای هموار کنیم ..

سر ساعت یازده خودم رو به جلسه رسوندم اما دم ورودی نگهبانا جلوی  جونگهیون رو گرفتند ..
با خشم توپیدم : چیکار میکنید ؟ ایشون بادیگارد شخصی من هستند .
نگهبان خواست جوابمو  بده که سوهو  و  آیو همزمان سر رسیدند .
سوهو :  درسته بادیگاردته اما این جلسه فقط  برای مقامات رسمیه ..زود باش بریم داخل ..
آیو نگاهی بهم انداخت و بدون اینکه حرفی بزنه  از کنارم گذشت ..
جونگهیون :  مشکلی نیست داداش ..برو داخل  من اینجا مواظب همه چیز هستم ..
دستش رو محکم فشار  دادم و گفتم: مواظب خودت باش ..
همینکه سرجام نشستم بلافاصله  سوهو شروع کرد ..
_اول از همه میخوام  مقامات رسمی این کشور  رو در این جلسه معرفی کنم ..
سکوت محضی جلسه رو فرا گرفت  که با صدای بلندی گفت :  مشاور اعظم  وارد شو ..
همه ی سرها به سمت در برگشت ....چییییییی ؟!!  اینکه عمو ویه !!!   اون اینجا چیکار میکنه ...همهمه ای بر پا شد  ..که ناگهان یکی از حضار خشمگین از سرجاش بلند  شد  و گفت :  شما  چطور جرعت کردید از   سلطنت گذشته  شخصی  رو انتخاب کنید ؟
سوهو خشمگین از جاش بلند شد  و گفت :  نکنه انتظار  داشتی  تمام درباریان رو از شما اشراف انتخاب کنم ؟   اینجا سلطان من هستم و  من این کشور  رو با قوانین خودم پیش میبرم ..هیچکدوم از شما اشراف زادگان حق ندارید  اینجوری و بی احتیاط به من اهانت کنید   ..تو اخراجی ...
مرد که زبونش بند  اومده بود گفت :  سرورم من عذر میخوام... اشتباه کردم ..
سوهو بی توجه به التماساش نگهبانا رو صدا زد که در کسری از ثانیه  ظاهر  شدند  و  با تموم داد  و بیدادایی که میکرد بردنش ..
تمومی اشراف رنگ و روشون پریده بود  و سکوت کرده بودند که سوهو گفت :  تمامی افرادی که من از سلطنت گذشته انتخاب کردم بی گناه هستند و در این قضیه هیچ تقصیری ندارند و همینطور اونا برادرای  توانا و با لیاقت من هستند که از همشون قول وفاداری به شرط مرگ گرفتم !!!
منکه حسابی متعجب شده بودم نگاهی  به عمو وی انداختم که ابرویی برام بالا انداخت  و  رو به سوهو  تعظیم کرد  و گفت :  سرورم .. تا آخرین نفس به شما وفادار خواهم ماند ..
منکه کارد میزدی خونم در نمیومد از درون داشتم خودم رو میخوردم که باز سوهو اعلام کرد :  وزیر اعظم وارد شو ..
همون لحظه عمو کوکی وارد شد ..هه تموم شد ..همین اول کاری شکست خوردم ..سوهو خیلی باهوش و زرنگ بود ..تمام کسایی که روزی میتونستند دشمنش باشند  رو با زیرکی  به زیردستان وفادار خودش تبدیل کرده بود ..
سوهو :  و اما پرنس چانیول ..تو رو به عنوان  ولیعهدم و همچنین محقق  دربار انتخاب میکنم ..
از جام بلند شدم و تعظیم کردم و گفتم :  سرورم محقق دربار ؟!  اما من در این زمینه  هیچ تخصصی ندارم ..
_ مشکلی نیست یاد میگیری ..
شوک بود که پشت سر هم به قلب ضعیف من وارد میشد !   این دیگه چه سمتی بود !
بعد از اینکه به بقیه ی افرادی که حضور داشتند مقاماشون داده شد  یکی از حضار گفت : سرورم پس پرنس تمین چی شدند  ؟
سوهو ابرویی بالا انداخت  و  گفت : تمین یک پسر خیانتکار  رو  خواسته یا ناخواسته پرورش داد ..برای من مهم نیست چجوری و چطور این اتفاق براش افتاد  اما من به هیچ وجه نمیتونم یک خیانتکار رو  ببخشم .. همگیتون مواظب باشید که نه خودتون و نه هیچکدوم از اطرافیانتون  دست  از پا خطا نکنید ..

بعد از پایان جلسه خواستم برم بیرون که سوهو گفت : چانیول  وی و کوکی شما سه تا بمونید  کارتون دارم..
ای خدا یعنی باز چیکارم داره ..این همه شوک بس نبود ؟!!!
سوهو  اشاره به عمو کوکی و  وی کرد  و گفت :  گفتی هیچ تخصصی به عنوان محقق در بار نداری درسته ؟
_ بله سرورم ..
_ از فردا توسط عموهات در این مورد آموزش میبینی ..یک هفته وقت داری تا تمام اصول رو یاد بگیری !! حالا هم میتونی بری مرخصی ..
از خدا خواسته سریع از اونجا زدم بیرون که همون لحظه جلوی درب ورودی آیو جلوم رو گرفت  و گفت :  کجا با این عجله ؟!  وایسا کارت دارم ..
_  خواهش میکنم بزار یکم نفس بکشم ..حالم خوب نیست
_  درکت میکنم .. وای چانیول ..چشمات سیاه شده  و دندونات زده بیرون ..
رگ خوناشامیم عوت کرده بود .. با خشم به  پسش زدم و بدو به سمت یخچال خون رفتم  و تا تونستم خون خوردم ..در اون لحظه اون حجم از خون حکم مرفین رو برام داشت..
جونگهیون نگران اومدد پیشمو گفت : دبوونه میخوای خودتو به کشتن بدی ؟!!
پسش زدم و  گفتم : نترس با چند تا کیسه خون بیشتر خوردن نمیمیرم ..فوقش وحشی تر میشم ..
_  میخوای هر چی موجود زنده اینجا هست رو بخوری ؟؟ هیچ میدونی هر چی خون بیشتر بخوری حالت بدتر میشه ؟
  _ من از سوهو  هر روز دارم نارو میخورم ..من یه بازنده ی احمقم ..من هیچوقت نمیتونم پدر رو به سلطنت برگردونم ..
جونگهیون با خشم  داد زد : چرا انقدرر زود نا امید میشی ؟  همین بود کل زورت برای کمک به پدرت ؟
_ تو مگه ندیدی چطور عموهام به پدرم پشت کردند ؟  من دیگه به کی میتونم دلم خوش باشه ؟!!
جونگهیون : پاشو  برو یه دوش آب سرد بگیر حالت خوب شه ..قیافت خیلی وحشتناک شده ..الان عصبی ای داری هذیون میگی ..
تن بی جونم رو کولش انداخت و  به اتاقم برد ..همون موقع بود که با تموم خشمی که  تو وجودم بود خدا رو شکر کردم که حداقل جونگهیون کنارمه ..

خون شیرین فصل دومDonde viven las historias. Descúbrelo ahora