پارت 12

248 31 6
                                    


با دیدنش یاد تموم بدیایی که در حقمون کرده بود افتادم و داد زدم : آره خودمم..میبینی که به کوری چشم تو صحیح و سالمم!!
دستی به ریشای پژمردش کشید و گفت : خوشحالم که سالمی !!!
چانیول : امیدوارم تو همین زندان بپوسی و بمیری خائن ..
سوهو : میدونی چرا اوردمت اینجا تا ببینیش؟
کنجکاو نگاهش کردم که گفت :  چون میخواستم ببینی اخر عاقبت در افتادن با من چی میشه !!
پوزخندی زدم و گفت : الان باید از این تهدیدت بترسم ؟
سوهو : نه نباید بترسی چون میدونم تو پسر عاقلی هستی و کنار پدرت میمونی و مثل این تن لش به من خیانت نمیکنی !!
دستمو گرفت و کشا ن کشان به سمت اتاق مخفی که کمی اونور تر زندان بود برد و  خدمتکار رو صدا زد  و گفت : جواب آزمایش امادست ؟
خدمتکار:  بله قربان آمادست ..بفرمایید..
سوهو در حالی که چشماش از خوشحالی برق میزد برگه رو سریع از خدمتکار گرفت  و سریع نگاهی بهش انداخت و با اعتماد بنفس برگه رو سمتم گرفت و گفت : بگیرش و با چشمای خودت ببین که دروغ نمیگفتم .
نگاهی به برگه انداختم ..جواب آزمایش مثبت بود !! من پسر سوهو بودم !!!
چانیول: از کجا مطمئن باشم این دستکاری نشده ؟
نیشخندی زد و گفت : تو الان در مرحله ی انکاری اما مطمئن باش کم کم واقعیت رو میپذیری ..درکت میکنم پسرم ..
دستی به سرم کشید که خودم رو پس کشیدم ..
خونسرد گفت : به نفعته که طرف پدر واقعیت بمونی و نذاری خون مادرت پایمال بشه ..الانم آماده باش میخوام با خانوادت تماس تصویری بگیرم..
منکه کم مونده از دست این مرد فوق العاده جذاب و دیوونه که تازه فهمیدم پدر واقعیمه سر به بیابون بزارم گفتم : واسه چی ؟؟
سوهو : نکنه فکر کردی اومدی اینجا واسه خاله بازی ؟  جنگ واقعی تازه الان شروع شده پسرررم..
چانیول :  اما من نیاز به فرصت دارم تا بتونم تموم این قضایا  رو واسه خودم هضم کنم ..طاقت یک شوکه دیگه رو  ندارم ..
بی توجه به من خدمتکار رو صدا زد  و گفت : ویدئو کال آمادست ؟
خدمتکار تعظیم کرد  و گفت : بله سرورم ..مخاطبتون پشت خط هستند .
سوهو خوشحال دستمو گرفت و  عین بچه گربه منو به اتاق بزرگی که پر از کامپیوتر و استودیو  و وسایل الکتریکی بود برد ..با دیدن استودیو آهی کشیدم و  یادم افتاد که منم قراربود بزودی آهنگمو بیرون بدم..چی فکر میکردم چی شد !!
سوهو که متوجه نگاه حسرت آمیز من به استودیوش شده بود گفت : چیشده ؟  به موزیک علاقه داری ؟
اخم کردم و گفتم : به تو ربطی نداره ..
بی توجه به حرفم روی مبل نشوندم و تبلت بزرگی رو داد دستم ..پدر و مادر و جونگهیون  نگران منتظر نشسته بودند که با دیدن من مامان سریع گفت : پسرممم ..عزیزم..حالت خوبه؟
منکه دلم برا مامانم لک زده بود در حالی که اشک تو چشمام جمع شده بود گفتم : من حالم خوبه مامان ..نگران نباش بزودی برمیگردم پیشت ..
ناگهان سوهو از پشت محکم بغلم  کرد و سرمو بوسید  و گفت : من و پسرم حالمون خوبه ..
منکه چشام از تعجب گرد شده بود برگشتم نگاهی بهش انداختم که چشمک زد  و ادامه داد:  اگه اون موقع هم قدرت الانم رو داشتم به هیچ وجه نمیذاشتم دستتون به پسرم برسه
شاه :  این بازی کثیف رو تمومش کن ..بیست سال پیش همه چیز تموم شد و تو همه چیزو قبول کردی کسیم مجبورت نکرد بری خودت غیبت زد  و حتی برای مراسم پدر هم ظاهر نشدی الانم میخوای برادرات رو برای رسیدن به قدرت بکشی!!؟
مامان که صورتش از اشک خیس شده بود گفت : تو هیچ میدونی جیسو چی کشید ؟  تو فکر میکنی با اینکارات روحش رو شاد میکنی ؟؟؟ کاملا در اشتباهی ..
سوهو بی توجه گفت :   اگه جیسو زنده مونده بود تو هیچ وقت نمیتونستی ملکه بشی ..توی ترسو تو تمام این سالها از ترس جونت هیچ بچه ای نزاییدی چون میترسیدی مثل جیسو بمیری ..توی ترسو هیچ لیاقت ملکه شدن رو نداری.
با خشم به طرف سوهو برگشتم و داد زدم : با مادرم درست حرف بزن ..
اونم متقابلا داد زد : اون مادر تو نیست ..مادر تو  جیسو بود ..اون جونش رو از دست داد تا تو بدنیا بیای اما بجاش این زن ملکه شد  و پدرت شاه در حالی که من باید شاه میشدم اما پدر فاسدم منو مجبور کرد خفه خون بگیرم و تموم دار و ندارم رو دو دستی به اینا تقدیم کنم ..الانم دو روز بهتون فرصت میدم تا خودتون از مقامتون عقب نشینی کنید  وگرنه ..
همشون بلند گفتند : وگرنه چی ؟؟؟!!
بغلم کرد و گفت : خودم به زندگی پسرم پایان میدم ..میفرستمش پیش مادر واقعیش !!
کای  بلند  داد زد :  تو یه روانی هستی ..کثافتتت ..جرعت نداری همچین غلطی بکنی ..
محکم گرفتم و دستش رو گذاشت رو شاهرگم و گفت : چند سی سی شاهپسند توی این رگ خوشگلش تزریق میکنم و خلاصصصص ..
مامان جیغ بلندی کشید  که همون لحظه سوهو تماس تصویری رو قطع کرد و گفت : اخی نازی گریش گرفت ..اون نه ماهی که جیسو جلو چشمام برای بدنیا اوردن داشت جون میکند تموم لحظاتش دقیقا شبیه به همین لحظه بود ..انگار هر لحظه کسی پشتم کمین کرده بود  و میخواست خوشبختیمو بگیره !!
منکه اب دهنم خشک شده بود اشکامو پاک کردم و گفتم :   تو اینجوری بیشتر  مادرم رو میرنجونی !!
با تعجب برگشت گفت :  تو چی گفتی ؟؟؟!!!  تو گفتی مادرم ؟
چانیول : اره ..گفتم مادرم ..تو باید از روح همسرت خجالت بکشی تو با اینکارات داری روحش رو میرنجونی درک کن..
با خشم عکسی از خودش و جیسویی که الان میدونستم مادر واقعیمه رو قلبش محکم فشار داد  و  در حالی که چشماش خیس اشک شده بود گفت:  تو نمیدونی من توی این بیست سال چقدر زجر کشیدم ....

شب قبل از اینکه به تختخواب برم تمام اتفاقات امروز باب مثل هر شب جلو چشمم گذشت ..باورم نمیشد که مادرم به خاطر من جونش رو ازدست داده بود ..سوهو دفترخاطراتش رو بهم داده بود تمام صفحاتش رو خوندم..همه ی اتفاقات رو مو به مو توش توضیح داده بود ..حالا که دیگه همه چیز برام عین روز روشن بود ..اما با اینجال تا دو روز دیگه همه چیز تغییر میکرد ..اما من چطور میتونستم به پدر و مادری که این همه سال با عشق من رو بزرگ کرده بودند خیانت کنم؟
من اینجوری چه فرقی با هیونبین دارم !!؟؟؟

خون شیرین فصل دومWhere stories live. Discover now