پارت 24

144 21 7
                                    

2
وقتی  وارد قصر شدیم تمام سربازا جلوی مادربزرگ رو گرفتند و شاه رو خبر کردند ..
مادربزرگ بی توجه به سربازا خواست جلو بره که سوهو  اومد  و گفت  : بهبه ..مادر گرامی  خوش اومدی.
نگاه معنی داری بهم کرد  و گفت : هر دفعه که میری دست خالی نمیای..اون دفعه جونگهیون رو با خودت آوردی و الانم مادرم رو آوردی ..سوغاتیات خیلی خوبند پسرم !!
بعد یکهو جدی شد  و  گفت : دروغ گفتن رو تمومش کن ..اوکی؟ از این ببعدم بدون من نمیتونی از قصر بیرون بری..
بعد  رو به نگهبانا داد زد : ببریدش ..
منکه حرفی برای گفتن نداشتم بی حرف پیش همراه نگهبانا رفتم که آیو ما رو دید  ..نگران اومد جلو  و گفت : چیشده ؟؟!!
_ چیزی نیست نگران نباش ..مثل همیشه داره تنبیهم میکنه ..

فردای اون روز جلسه ای تشکیل شد که در اون سوهو مادربزرگ رو به دربار بازگردوند ولی با درخواست مادربزرگ مبنی بر اینکه کای رو به عنوان یکی از درباریان بپذیره مخالفت کرد ..
سوهو :  شما با خودتون چه فکری کردید ؟!! هیچ به موضوع فکر کردید که اگه مردم این موضوع رو بفهمند پیش خودشون چی فکر میکنند ؟
مادربزرگ :  چطور تونستی وی و  کوکی رو بپذیری ؟ اونا هم قبلا به کای خدمت میکردند !
_ درسته اونا خدمت میکردند  اما شاه نبودند !
مادربزرگ: من یک پیشنهاد بهتر هم دارم !!
_ چی ؟!!
_ من میدونم که تو به فکر گشترش اراضی کشور هستی ..
_ خب که چی  ؟؟!
_ همه ی ما خوب میدونیم که کای چقدر در برنامه های استراتژیک قبل از اینکه به سلطنت برسه موفق بود و چقدر در این مورد به شاه سابق کمک کرد..تو میتونی از این نیروی کای به نفع خودت استفاده کنی و بجاش اگه  تونست اهداف تو رو برآورده کنه اون رو به عنوان نیروی دربار خودت بپذیری ..
سوهو چند لحظه ای سکوت کرد  و گفت : فکر خوبیه ..اما  فکر میکنید من نمیدونستم که شماها به فکر کودتا بودید و داشتید بر علیه من نقشه میکشیدید ؟ چطور انتظار دارید من این چیزا رو نادیده بگیرم ؟
مادربزرگ خشمگین داد زد :  همونطور که من کودتای تو رو نادیده گرفتم و الان برای برگرداندن آرامش به دربار دارم اینکارو میکنم ..
همه خشکشون زده بود ..تا حالا هیچوقت مادبزرگ رو اینطور خشمگین ندیده بودم !!
سوهو : باشه ..همینکارو میکنیم اما منم شرطی دارم !!
مادبزرگ نفس حبس شدش رو فوت کرد  و جدی تر از قبل گفت  : چه شرطی ؟
_ من تو کارم بسیار جدی هستم و اگر ببینم کای یا همسرش جنی دست از پا خطا کنند یا همتون بخواید بر علیه من متحد بشید عواقب جبران ناپذیری در انتظار تک تکتون خواهد بود ..
رو به من کرد  و گفت : حتی ..تو..پرنس چانیول ..
منکه هم ترسیده بودم و هم خوشحال تعظیم کردم و گفتم : چشم سرورم ..خیالتون راحت باشه ..
با ذهنی پر از علامت سوال از جلسه بیرون اومدم ..باورم نمیشد ورق اینجوری برگرده !  همه چیز داشت بر خلاف تصوراتم پیش میرفت ..خوشحالم بودم که دوباره همه دور هم خواهیم بود و از طرفی دلم برای پدر میسوخت ..اما بیشتر از این دلم نمیخواست توی این خانواده تفرقه ببینم !!
نگاهی به تقویمم انداختم ..چیییی  !!  امروز تولد جونگیه !  و من پاک فراموشش کرده بودم ؟
محکم زدم تو سرم و فورا خدمتکارم رو صدا زدم و گفتم : زود باش سالن پذیرایی رو به بهترین نحو ممکن تزئین کنید  و تمام تدارکات تولد مثل کیک  و بقیه ی چیزا رو تا شب آماده کنید  و  همه ی دربار رو برای امشب مهمون کنید !
خدمتکار که از این همه کار ناگهانی کرک و پرش  ریخته بود گفت : اما سرورم ..چطور اینهمه کار رو تو این مدت کم انجام بدیم ؟
عصبی گفتم :  برام مهم نیست چجوری فقط هر چه زودتر انجامش بدید ..
_ چشم سرورم ...
دلم براشون سوخت اما چاره ای نبود ..امروز روز خیلی مهمی برای من بود ..جونگی تو این مدت خیلی زجر کشیده بود کمترین کاری که میتونستم براش بکنم همین بود ..دوس داشتم سورپرایزش کنم..
بعد از کلی بدو بدو یکساعت مونده به شروع جشن به اتاقش رفتم که دیدم بیخیال داره پلی استیشن بازی میکنه !  ای خنگول !! 
جونگی : داداش بیا یه دست بازی کنیم ..
_ چی چیو بازی کنیم پاشو پاشو امشب کار  داریم ..
_ چه کاری ؟ خبریه ؟
_ پاشو دوش بگیر ..به خودت برس ..وقت نداریم ..
مشکوک گفت : هوووووم ..راستشو بگو چیشده ؟ نکنه عروسیه من خبر ندارم ؟!!
بلند زد زیر خنده که گفتم : عععع ..منگل بازی در نیار دیگه ..تنبل نباش ..زود اماده شو  ..
حسابی تیپ زد  که سوتی کشیدم و گفتم : جوون بابا ..عجب چیزی شدی !  فکر کنم امشب بختت باز بشه ..
ابرو بالا انداخت و گفت : نکنه میخواید تو کار شده قرارم بدید ؟؟   سفره عقده مو چیدید؟  کیو میخواید بهم قالب کنید ؟
منکه از خنده داشتم میترکیدم گفتم : عاشق تخیلاتتم جونگی ..عالیه ..
_ واقعا ؟؟! پس کاش برم نویسنده بشم !! نویسنده ی طنز!!
_ خب دیگه جو گیر نشو حالا من یچیزی گفتم ..پاشو بریم..
وقتی وارد سالن شدیم طبق نقشه چراغا خاموش بود و همه سکوت کرده بودند و همینکه  جونگی یه قدم جلو گذاشت چراغا روشن شد  و  فشفشه ها شروع به ترکیدن کردن و جمعیت بلند بلند شروع کردند به خوندن تولدت مبارک ..
جونگی که چشماش قلب شده در حالی که نیشش تا بنا گوش باز بود  برگشت سمتم و گفت : اینا همه کار توعه ؟
خجالت زده گفتم : خودت خرت که تولدت یادت نبود گفتم حداقل یکم سورپرایز بشی !!
محکم بغلم کرد و گفت : عاشقتم چانیول ..کاش دختر بودم بخدا باهات ازدواج میکردم !!
هلش دادم و گفتم : خیلی دیوونه ای ..
اون شب قصر تا ساعت سه نصف شب رو هوا بود ..اونقدر رقصیده بودیم که تموم استخونای بدنم درد گرفته بود !!  ناگهان سوهو بالای استیج رفت و میکروفون رو از دی جی گرفت و گفت :  میدونم الان همتون حسابی خسته هستید اما چیزی هست که میخوام بهتون بگم !
جمعیت ت  سکوت فرو رفت ..دعا دعا میکردم که حرف ناراحت کننده ای نزنه و جشن خراب نشه !!
سوهو: به زودی مراسم ازدواج آیو  و پرنس چانیول برگزار میشه و ما با کشور شینا پیوند میزنیم !!
با این حرفش همهمه ای به پا شد ..چیییی کشور شینا !
جونگی :  اوه ..پس آیو اهل شیناست ؟!! همون شینایی که پانزده سال پیش پدربزرگ تو جنگ از دستش داد ؟!!!
منکه خشکم زده بود گفتم : ها..آره ..فکر کنم..
آیو خجالت زده جلو اومد  و گفت : من ..خب  ..فکر نمیکردم سوهو الان بخواد همه چیو بگه ..شاید میخواسته اذهان عمومی رو برای این موضوع آماده کنه!
_ راستش انقدر که تو این مدت به من شوک وارد شده این شوکم روش ..دیگه خودم شدم شوک الکتریکی !!
جونگی بلند خندید  و گفت : توام طبع طنزت در کنار من خوب رشد کرد هاا..
آیو خنده ی کوچیکی کرد  و گفت : خوشحالم که با این موضوع راحت کنار اومدید !
جونگی : اتفاقا خیلیم اتفاق خوبیه هر چند تعداد زیادی نژاد پرست هنوز تو کشور هستند که از فردا صداشون در میاد اما وقتی بفهمند توی این کار برای هر دو کشور نفع هست دهنشون بسته میشه ..واای پسر سوهو عجب مخی داره !!
آیو : شما خیلی غیر رسمی و بی شیله پیله در مورد سوهو صحبت میکنید !
جونگی : چون الان نیستش اینجوریم ! بیادش پیشم موش میشم ..
با این حرفش من و آیو قاه قاه داشتیم میخندیدیم که ناگهان سوهو اومد  و گفت : میبینم که هنوز خندتون رو هواست ؟ موضوع پیوند دو کشور انقدر واسه شماها خنده داره ؟
جونگی که طبق حرف خودش موش شده بود ناگهان سر به زیر شد و گفت : خیر سرورم ..
منکه از این تغییر موضع ناگهانیش باز خندم گرفته بود گفتم :  سرورم ..جونگی  خیلی شوخه ..متاسفم اگه ناراحتتون کردیم !
سوهو : نه مشکلی نیست فعلا شاد باش و بخند که از فردا کلی کار داریم !
با این حرفش استرس بدی تو دلم انداخت و رفت ...هوووف ..کارم در اومده ..دلم میخواست میتونستم کمی استراحت کنم ..
جونگی : آخی چانی جون ..دلم برات سوخت ..بمیرم برات ..
_ ععع خدا نکنه .زبونتو گاز بگیر میمون ..

خون شیرین فصل دومWhere stories live. Discover now