(جیمین)
با صدای جیغ مامانم چشمامو باز کردم. یک ربعی بود که بیدار بودم ولی حالا که دیگه جیغ زد مجبورم پاشم.
م: توله سگ کوفت گرفته پاشووووو!
از زیر پتو اومدم بیرون و خودمو توی حموم اتاقم پرت کردم.
از وقتی که از سئول به لس انجلس اومدیم، زیاد توی این خونه اروم و قرار ندارم یه جوریه. وقتی همه ی دیوار ها شیشه ای باشه و کارات رو هر ادمی که رد میشه بتونه ببینه خیلی غیرعادی عه.
شیر آب رو باز کردم و رفتم زیرش. به دغدغه ی این چند هفته م فکر کردم. به مدرسه ی جدید رفتن واسه منی که همونجوریش توی اون مدرسه ی قبلیم به زور عادت کرده بودم خیلی سخت بود. خیلی سخت!
اصلا دوست نداشتم که توی یه مکان جدید و با ادم های جدید و پولدار و پرو سروکله بزنم. معمولا با کسی حرف نمیزنم ولی قلدر های مدرسه اذیتم میکنن. حالا هم که یه دبیرستان مشهور و مال ادم پولدارا قراره برم که دیگه بدتر.
از حموم اومدم بیرون و لباس فرم جدیدم رو پوشیدم.رفتم جلوی آینه و موهای سرمه ایم رو شونه کردم و سشوار کشیدم. رنگ کردن موهام تنها کاری بود که برای بالا رفتن اعتماد به نفسم انجام داده بودم.
کیفم رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون. از پله ها رفتم پایین ولی با صحنه ای که دیدم پشمام همش ریخت!
مامانم نشسته بود رو کانتر و بابام تو حلق مامانم بود!!!! جلو چشمامو گرفتم و روم رو اونور کردم و جیغ کشیدم.
- یااااااا بخدا اتاق خوابو واسه همینا درست کردن نه اون کانتری رو که من روش غذا میخورمممم!😫
بابام شش متر پرید عقب و مامانم هم از داد من داد کشید.
م: ایییی مرگگگگ خو بگو داری میااای!
روم رو برگردوندم و دیدم خیلی شیک و مجلسی طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده نشستن دور کانتر و دارن پنکیکشون رو میخورن😐
با بدبختی رفتم و کنارشون نشستم. والا بعضی اوقات خیلی ترسناک میشن. البته زیاد موقع این کارا مچشونو گرفتم ولی دیگه تا به حال ندیده بودم بپره رو کانتر!
YOU ARE READING
Oppressed Devil
Fanfictionمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...