(شخص سوم)
بنظرتون یه شخصی که هم دلشکسته س و همزمان در حد مرگ عصبی عه چجوری عه؟
درسته، گریه میکنه و دستاشو انقد محکم مشت میکنه که کف دستش بخاطر فرو رفتن ناخن هاش خون بیاد.
تهیونگ کنار در اون اتاق کوفتی دقیقا همین حالو داشت.
به دیوار تکیه داده بود و نمیدونست چه غلطی بکنه.
داشت دیوونه میشد.
اون صدای ناله ی جیمین بود، زیر اون همه آدم...باورش نمیشد، اون پسری که تا چند لحظه پیش کل زندگیش بود باهاش این کارو کرده بود.
خشم، نفرت، عصبانیت و دل شکستگی رو داشت همزمان تجربه میکرد.مگه چی براش کم گذاشته بود؟
حتی چند لحظه پیش بخاطر اون، دردی رو تحمل کرده بود که هرکسی جز خودش بود جون داده بود.
با تمام توانش ازش محافظت کرده بود و جلوی نیروهای شیطانی وایساده بود تا فقط داشته باشتش ولی اون چی؟
تو اون اتاق داشت زیر چند نفر ناله میکرد و ازشون بیشتر میخواست!سعی کرد روی پاهاش وایسه ولی بدنش انقد میلرزید که ناخواسته افتاد زمین.
همونطوری که چهار دست و پا روی زمین بود، چشماشو بست و اجازه داد اشکاش از صورتش پایین بریزن، تهیونگ تو این همه قرن که زندگی کرده بود، گریه هاش فقط بخاطر جیمین بود.
هرچی بیشتر میگذشت و کارایی که براش کرده بود رو مرور میکرد، دل شکستگیش کمتر و خشمش بیشتر میشد.
تا جایی که چشماش از عصبانیت قرمز شده بود و کل رگای گردن و دست و پیشونیش زده بود بیرون.سر پا وایساد و خون دستاشو با شلوارش پاک کرد و رو به در با اخمای تو هم وایساد.
ته: حالیت میکنم حرومزاده!
زیر لب گفت و محو شد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.اریکا روی پاهای الکس توی هال نشسته بود و غرق بوسیدن همدیگه بودن که یکدفعه تهیونگ وسط هال ظاهر شد و باعث شد اریکا از شوکی که بهش وارد شد پرید عقب و از روی پای الکس بیوفته و با پشت سر بخوره زمین.
اخ بلندی گفت و الکس هم شروع کرد به فوش دادن به تهیونگ.الکس: نفهم کونی عین جن واسه چی ظاهر میشی هر دفعه این خونه ی صاخاب مرده در داره از در بیا تو!
اریکا اخ اخ کنان از روی زمین بلند شد و وقتی جفتشون قیافه ی جدی تهیونگ رو دیدن، وا رفتن.
تهیونگ رو هیچوقت اینجوری ندیده بودن.اریکا: تاتا چیزی شده؟؟
ته: برید.
الکس: چی؟؟
ته: برید از خونه ببرون. تا سه صبح هم بر نمیگردین. به اون دوتا هم زنگ بزنید بگید نیان خونه.
اریکا: هوی چته تو واسه چی؟؟
ارکیا با تعجب گفت که تهیونگ داد خیلی بلندی کشید که تا حالا نکشیده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Oppressed Devil
Fiksi Penggemarمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...