(شخص سوم)
جیمین خودشو زیر ملحفه ای که تا چند لحظه قبل روش کشیده شده بود قایم کرده بود و طوری داد میزد و گریه میکرد که بقیه واقعا نمیدونستن باید چیکار کنن!
قاطی عربده هاش به تهیونگ التماس میکرد که کاری بهش نداشته باشه. یعنی تهیونگ همه ی این بلاهارو سرش آورده بود؟اریکا که دید هیچکس هیچ کاری نمیکنه، ملحفه رو آروم از روی صورتش برداشت و بدون توجه به داد و هوار هاش سرش رو که هیچ زخمی روش وجود نداشت که دردش بیاد توی بغلش گرفت.
اریکا: آروم باش جیمین منم.....اریکام....آروم باش....تموم شد هیچی نیست داد نزن....
و بلافاصله جیمین آروم شد. انگار از اینی که قرار نیست بلایی سرش بیاد مطمئن شده بود ولی همچنان با صدای آروم گریه میکرد و هق هق میزد.
بقیه فقط به صحنه ی جلوشون خیره شده بودن. جیمین که عین یه بچه ی معصوم بی پناه توی بغل اریکا گریه میکرد واقعا حالش خوب نبود. معلوم بود چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی بدجور آسیب دیده.
الکس با توجه به چیزایی که دیده بود و داد و بیداد های جیمین، از اینی که تهیونگ یه بلایی سرش آورده کاملا مطمئن شد. ولی سوالش این بود. چرا؟؟
تهیونگ تا دو روز پیش حاضر بود هر بلایی سر خودش بیاد ولی به جیمین آسیبی نرسه اونوقت خودش الان هزار تا بلای بدتر سرش اورده!با حرص از روی زمین بلند شد سمت اتاق تهیونگ رفت. باید میفهمید ماجرا از چه قراره.
اریکا از دو نفر باقی مونده توی اتاق کمک خواست تا جیمین رو به حموم ببرن و خون های روی بدنش رو تمیز کنن. وضع واقعا افتضاحی بود نمیشد همونجوری بمونه.
پس کوک و هوسوک آروم بلندش کردن و بردنش توی حموم و تو وان گذاشتنش و بیرون اومدن.
اریکا از همه احساسی تر بود و میتونست با جیمین صحبت کنه و بفهمه جریان چیه پس فقط خودش توی حموم پیش جیمین موند و بقیه رو بیرون کرد.
.
.
.
.
.
.
.
.
محکم به در اتاق تهیونگ کوبید.الکس: احمق چه غلطی کردی تو؟؟؟
بلند داد زد ولی هیچ صدایی از داخل نیومد. مطمئن بود که تو اتاقه وگرنه در قفل نمیبود.
الکس: با توعم درو باز کن!
بلند تر داد کشید و وقتی دید درو باز نمیکنه، انگشتشو جلوی سوراخ کلید چرخوند و با جادوی مختصری، در رو باز کرد.
وارد اتاق شد و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون.
تهیونگ عاشق عطیقه و کریستال و اینجوری چیزا بود ولی الان همه ی اونا خورد خاک شیر روی زمین بودن!
اتاق ظلمات بود و هیچی نمیدید.
کورمال کورمال دستشو به دیوار میزد تا کلید برق رو پیدا کنه که موفق هم شد و اتاق روشن شد.
تهیونگ کنج دیوار روی زمین نشسته بود و بی حس به زمین خیره شده بود.
موهاش به هم ریخته بود و بعضی قسمتای پیرهنش خونی.
تخت رو نگاه کرد، بعضی قسمتای ملحفه پاره شده بود و بیشترش خونی و کلی سکس توی جلوی تخت روی زمین بود.
أنت تقرأ
Oppressed Devil
أدب الهواةمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...