chapter 9

631 87 61
                                    

(جیمین)
سر میز صبحانه بودیم و همه سرشون تو لاک خودشون بود و صبحونشونو میخوردن ولی فقط من بودم که داشتم با غذام ور میرفتم. نه میلی به خوردن غذا داشتم و نه جونشو. جای تتوم هنوزم درد میکرد و میسوخت.

+ موچی چرا نمیخوری؟؟

- گشنم نیست.

+ نمیشه کههه! الان میخوایم بریم ببرون یه کارایی بکنی نمیشه با شکم خالی که بدو یدو بخور.

- خب میگم گشنم نیست! بعدم کجا میخوایم بریم؟؟؟🤨

+ حرف نزن ببینم.

بعد دست منو گرفت و کشوند سمت خودش و یهو منو نشوند رو پاش! خواشتم بلند شم برم که دستشو دورم حلقه کرد و نزاشت تکون بخورم.

- میشه ولم کنی؟؟؟

+ نچچچچ بخور ببینم!

بعد بشقاب صبحونه ی من که شامل وافل و توت فرنگی بود رو جلوی خودش کشید و داشت تمامشو خورد میکرد و میچپوند تو حلق من. به خودم اومدم دیدم سه تا توت فرنگی و یه تیکه ی خیلی گنده ی وافل با خامه تو دهنمه و دارم خفه میشم که زدم رو دستش تا بس کنه. بزور قورتشون دادم و برگشتم بهش نگا کردم.

- چه بیماری ناشناخته ای داری تو😐؟؟؟

+ تا جایی که خودم خبر دارم هیچی. بخور حرف نباشه.

و باز دهنمو با یه عالمه وافل پر کرد. عجب گیری کردم من🤦🏻‍♀️
بالاخره محتویات بشقاب تموم شد و بعدش کل مایع اب پرتقال توی لیوانم رو هم ریخت تو حلقم و بیخیال شد. ولی هنوز بهم چسبیده بود و نمیزاشت از رو پاش بلند شم. تو این فاصله هم الکس و اریکا و کوک خیلی عادی داشتن غذاشونو میخوردن. انگار نه انگار این داره منو خفه میکنه😐 البته اینا خیلی وقته گیر این افتادن باید به این کاراش عادت داشته باشن.🙄

- همشو خوردم حالا میشه بزاری پاشم؟؟

+ نخیر.

همونجوری که قبلا تو مدرسه بغلم کرده بود، سفت بهم چسبیده بود و صورتشو از پشت به کمرم چسبونده بود. همونجوری نشسته بودم تا خودش خسته شه ولی کم کم دیدم که دستاش داره سمت رونام میره و لرزیدم. زدم رو دستش که صورتشو اورد جلو و اخم خیلیییییی ترسناکی کرد بهم که رسما پشمام که چه عرض کنم خایه هام کز خورد ریخت😐 دهنمو بستم و دیگه هیچی نگفتم. دوباره سرشو به کمرم تکیه داد و دستاش رو بیشتر روی رون هام کشید. دستاش سمت قسمتای داخلی رون هام که خیلی حساس بود سر خورد و چشمامو بستم. اگر چیزی میگفتم جرم میداد ولی داشتم دیوونه میشدم. یهو سرشو اورد بغل گوشم و با اون صدای بم و ارومش گفت:

+ چقد نرمن......ینی اگر گازشون بگیرم کبود میشن؟؟؟؟ اخ اگر بدونی چقد دلم میخواد همه جاتو گاز بگیرم......

ودف
ودف
ودف
ودفففففففففف
یکی منو نجات بده!!!!! همونجوری تو بغلش یخ کرده بودم و اونم رون هامو بیشتر فشار میداد که یهو کوک سرفه ای کرد که کاملا معلوم بود الکیه.

Oppressed Devil Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang