(جیمین)
روی مبل نشسته بودم و تهیونگ و اریکا و الکس روبروم وایساده بودن و خیلی متفکر نگام میکردن.- میشه بگید چیه😐
+ موچی جونم رنگ موهات خیلی تکراری شده. باید موهاتو رنگ کنیم😊😊😊
- ولی من رنگ موهامو دوس دارم!!!!😠یهو سمتم اومد و از شونه هام گرفت و تو صورتم خم شد.
+ موچی کوچولوی من اجازه نداره اخم کنه. کاری نکن بجای اینی که موهاتو رنگ کنم بکنمشونا موچی😡
- باشه ببخشید!ازم فاصله گرفت و دوباره بغل اون دوتا وایساد.
+ اوکی گایز چه رنگی کنیم موهاشو؟؟؟
= من میگم صورتی!
÷ عشقم حرف الکی نزن شبیه پاستیل میشه! بلوند میکنیم.
+ راس میگه اِری بنظرم بلوند بهتره.اینا داشتن راجب موهای من تصمیم میگرفتن و من هیچ اجازه ای نداشتم که مخالفت کنم😐 چقد جالب! بابا موهای خودمه من بلوند دوس ندارمممم مگه داف اینستاممم؟؟؟؟؟
همون موقع بود که کوک با یه کاتالوگ خیلی گنده دوید تو هال.
× ته فقط همینو تو انباری پیدا کردم دیگه چیزی نبود.+ همینم خوبه بده من.
بازش کرد و چهارتایی داشتن توشو نگاه میکردن و پچ پچ میکردن. معلوم بود یه کاتالوگ رنگ مو عه. چقد من بدبختم.
یهو تهیونگ کاتالوگو بشت و همشون با چشمای ریز شده بهم خیره شدن.- نگید میخواید دسته جمعی منو بکشید😦
یهو تهیونگ دوید سمتم و از زیر زانو و کمرم گرفت و به روایتی براید استایل بغلم کرد و همونجوری که بغلص بودم با سرعت جت دوید تو اتاق خودش! انگار پله هارو پرواز کرد از بس سریع رفت و منو نشوند روی یه صندلی ای که وسط اتاقش بود.- تهیوووونگ تو اخر منو سکته میدیییی!
و بعد از اتاق رفت بیرون و بقیه ی بچه ها اومدن داخل و دورم جم شدن.- میشه بگید میخواد چه بلایی سر من بیاره؟؟؟؟
÷ نترس نمیخوریمت.و همون موقع بود که تهیونگ دوباره وارد اتاق شد ولی.....
موهاشو با کش بالا سرش بسته بود....
یه کاسه رنگ مو دستش بود.....
رژی بسی قرمز زده بود و مژه هایی گذاشته بود که اگر دوتا محکم پلک میزد پرواز میکرد میرفت هوا. سایه ی آبی پشت پلکاش یه جوری بود انگار زدن لت و پار و کلودش کردن و گوشواره هاش اندازه ی قد من دراز بودن. اوا خواهری داشت وارد اتاق میشد و من همینجوری مونده بودم. دستشو به موهاش کشید و تابش داد.
YOU ARE READING
Oppressed Devil
Fanfictionمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...