(نصف شب)
(جیمین)هممون از جمله اون پسر جدیده که اسمش هوسوکه تو هال دور هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا تهیونگ حرف به اصطلاح مهمش رو بزنه.
ته: عملیات آموزش به پارک جیمین با موفقیت انجام شد. حالا وقتشه یکی از اعضای اضافه ی این جمع مارو ترک کنه.
و روشو به اون یکی وجه من کرد که کنارم نشسته بود.
جیمین ج: الان میگی منو دوباره میخوای بکنی تو این؟؟
و به من اشاره کرد.
ته: دقیقا همینطوره. دیگه نیازی بهت نداریم.....جفت جیمین ها، بلند شید و کنار هم وایسید.
نگران بودم. یعنی بازم مثل جدا کردنش از من اونقدر درد داره؟؟ بدنم با یادآوری اون درد مورمور شد. اون موقع حس میکردم یه چیزی مثل کلیه یا دل و رودمو قصد دارن از بدنم بکشن بیرون.
- ت...تهیونگ؟
همونجوری که روی مبل نشسته بودم پرسیدم.
ته: بله؟؟
- این بارم مثل دفعه ی قبل درد داره؟؟
مطمئن بودم بخاطر ترسی که داشتم رفتارم مظلوم شده بود. دست خودم نبود میدونم همشون داشتن روم کار میکردن که یکم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون و جدی باشم و نترسم ولی مگه دست خودم بود؟
ته: بیبی متاسفم ولی آره......نه خیلی زیاد ولی اره یه مقدار درد داره.
دیگه چاره ای نداشتم. بالاخره که باید از شر این شخصیتم راحت میشدیم. جفتمون بلند شدیم و کنار هم وایسادیم.
الکس: هوی جنده هه حرف آخری برای گفتن نداری؟؟
اون شخصیتم حالت دانشمندا رو به خودش گرفت و دستشو زیر چونش زد.
جیمین ج: چرا اتفاقا دارم. اول از تو شروع میکنیم جیمین، یذره خواهشا بزار توی رفتار هات تاثیر داشته باشم. خودتو رها کن اوکی؟؟ خب حالا تهیونگ، خیلی جذابی سلیقه ی خودمو تحسین میکنم. و اریکا، این رل عزیزت زیادی سگه مراقبش باش. عصبیش نکن. الکسای عزیز، توعم کمتر سگ باش. (نیشش رو باز کرد و به دودی که از شد الکس بلند میشد توجهی نکرد) اها تو جونگ کوک، کمتر واسه اینا حمالی کن. و تو ای فاکر عزیزم، دیکت خیلی خوب بود ازش کار زیاد نکش که خراب نشه.
ته: خفه شو دیگه زیادی زر زدی.
تهیونگ دستاشو سمت من و اون یکی جیمین بالا اورد و تکونش داد که دود طلایی رنگ دوباره از دستاش بیرون اومد و هرلحظه نزدیکتر بهم میشد. اون دود دور جفتمون پیچید که اون درد لعنتی دوباده توی کل بدنم شروع شد با یه تغییر کوچیک. اون دفعه طوری بود که انگار یه چیزی رو ازم میکشن بیرون ولی اینبار طوری بود که انگار همون چیزو میخوان بکنن توم.
YOU ARE READING
Oppressed Devil
Fanfictionمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...